دوست و دشمن کار را نزدیک بپایان میپنداشتند، وامیرخیزیان از ترس خانههای خود را گزارده دست بچگان خود را گرفته از میان آتش بیرون میشتافتند. از آنسوی در کویهای نزدیک که از آواز توپ و تفنگ بسختی کار بیشتر پی برده بودند، از خانههای خود بیرون ریخته در سر کوچهها گرد آمده با دلهای پر از ترس و بیم نتیجه را میبیوسیدند.
حاجی محمد باقر نویسنده «بلوای تبریز» که بجنگگاه نزدیک و در آنروز از خانه بیرون میبوده، چون داستان شکست مجاهدان و برده شدن توپ را مینویسد چنین میگوید: «من با چند تن در سر ویجویه ایستاده بودیم. مرد و زن کوچک و بزرگ که از جنگگاه گریخته، شتابان و نالان رو بسوی ویجویه آورده بودند گروه بگروه میرسیدند. در اینمیان مجاهدان که از چنگال مرگ رسته بودند فرا رسیدند. سر و رویشان از گرد و دود ناپدیدار میبود. دلداریشان دادیم. از کشتهشدن ستار و از دستگیرافتادن عباس بسیار دلسوخته میبودند و افسوسها میخوردند، میگوید: در اینهنگام جنگ هرچه سختتر گردیده بود و با آنکه دوری ما از آنجا بیش از هزار گام می بود گلولهها پیاپی از بالاسر ما میگذشت.
سواران دم دروازه استانبول هشت کاروانسرای بزرگ را بدست آورده و سنگر گرفته گلوله بسر سنگرهای ستارخان میباریدند. از آنسوی دستههای دیگری از چند کوچه دیگر پیش رفته و خود را بکوچه بزرگ امیرخیز که جایگاه ستارخان در آنجا میبود رسانیده از کاروانسرا و مسجد به تیراندازی پرداختند.
بدینسان پیرامون ستارخان گرفته شد. ولی او همچنان میایستاد و خود را نگه میداشت. در این هنگام تنگی بود که ناگهان حسینخان باغبان با دسته خود بیاری رسید، و از آنسوی مجاهدان ویجویه که از دروازه استانبول گریخته بودند با یکدسته دیگری دوباره آمدند.
حسینخان که نگهبان سنگرهای بازار میبود، گویا ستارخان با تلفون باو آگاهی داده بود که در چنین هنگام نیازی با مشهدی محمدعلیخان و دیگران بیاری رسیدند. چون گرد ستارخان گرفته شده بود اینان پشت سر سواران جایی را سنگر گرفته از آنجا به تیراندازی پرداختند، و بدینسان جنگ هرچه سختتر و میدان آن هرچه پهناورتر گردید. مشهدی محمد علیخان میگوید:
«در بازار جنگ چندان سخت نبود. ستارخان تلفون کرد سنگرها را استوار گردانیده بیاری امیرخیز شتافتیم. هنگامی رسیدیم که سواران یورتچی دروازه استانبول را گرفته و توپ را نیز برده و از آن سوی سواران مرند و قرهداغ و دیگران تا دم دیوار انجمن حقیقت رسیده بودند. تا آن روز دولتیان این اندازه پیشرفت نکرده بودند. ما از سمت بازار که رسیدیم دم کوچه قرهچیلر دستهای تفنگچی ایستاده ولی همگی خود را باخته