این مرد خودش و سوارانش بتاخت و تاراج خوی گرفته بودند و این پیشه ایشان میبود. ولی جلو گرفتن از غله، و زد و خورد با فرستادگان انجمن، و کشتار مردم جز از آن کارها میبود. چنین بی باکی جز با پرگ محمد علیمیرزا و اتابک، بلکه جز با انگیزش آنان نتوانستی رخ داد.
این پیش آمد، با آن نتیجه ای که در تهران از نشست علما و از گفتگوی آنان درباره قانون اساسی بدست آمده بود، نیک میرسانید که بدگمانی تبریز بدربار بجا، و آن خوش گمانی تهران بیجا میبوده، و بدینسان چخش و گفتگو در میان دو شهر با فیروزی تبریز پایان مییافت.
تبریزیان اتابک و محمد علیمیرزا را در یک کوششی برای برانداختن مشروطه دانسته و در پشت سر آن نشست ملایان دست دربار را در تکان مییافتند، و از این رو بترس افتاده از پیش بچاره میکوشیدند. لیکن تهرانیان - یا بهتر گویم: تهراننشینان - بدگمان نبوده این ترس تبریز را بیانگیزه میشماردند، و این بود زبان گشاده نکوهش مینمودند. ولی اکنون پیشآمدها انگیزه آن ترس را بآشکار میآورد، و درستی دریافت تبریزیان را روشن میگردانید. یکی از نتیجههای آن پیشآمد این میشد که نمایندگان آذربایجان با تبریز یکدل گردند.
باری انجمن گفتههای میریعقوب را از مردم نهان داشت. زیرا آنان که از داستان قانون اساسی خشمناک میبودند از این داستان بخشم افزودندی. لیکن همانروز چگونگی را با تلگراف بتهران بنمایندگان آذربایجان آگاهی فرستاد.
روزهای یکشنبه و دوشنبه همچنان گذشت. مردم در تلگرافخانه و آن پیرامونها بسر میبردند و بپایان رسیدن ده روز را میبیوسیدند که مژده به پایان رسیدن قانون اساسی را از تهران بشنوند. در حالیکه قانون اساسی بدیر افتاده، و چنانکه دیدیم خود نمایندگان آذربایجان جلوگیری از خوانده شدن آن در مجلس کرده بودند.
روز سهشنبه ناگهان از تهران تلگراف پایین رسید: