برگه:TarikhMashrouteh2.pdf/۳۷۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

چون یکی از آنها را خواند روی سخن بمحمدعلی میرزا می داشت و نزدیک باین جمله هایی مینوشت: «ما گروه بهائیان که از زمان ناصر الدین شاه در پی آزادی و آشکار گردانیدن دین خود میبودیم و دچار کشتار و تاراج میگردیدیم، و سپس نیز این رنجها را در راه مشروطه بردیم همه برای این میبود که همچون دیگران آزاد باشیم. مشروطه را برای آزادی خود بنیاد نهادیم، و چون خواست ما پیش نرفته ناگزیر شده آن بمب را انداختیم... اگر بما آزادی داده نشود از هیچگونه کشتن و سوزانیدن و برانداختن باز نخواهیم ایستاد...»، و کسانی را از سران آزادی یاد کرده چنین نوشته بود که از بهائیانند.

آنمرد چگونگی را دریافت، و فردا بعدلیه رفته آگاهی داد، و جای خشنودی بود که با اندک جستجویی یکی از چسبانندگان آن آگهی بدست افتاد، و او دیگران را هم نشانداد که همگی دستگیر شدند و زیر بازپرس آمدند. یکی از آنان برادرزاده حاجی سید محمد، و دیگری سید آهنتاب خلخالی میبودند. ابن سید خلخالی نیز یکی از نیرنگبازان میبود، که از آغاز جوانی بعنوان اینکه آهن تافته را با دست برمیدارد و گزند نمی یابد خود را بدربار مظفرالدین شاه بسته پول گزافی در مییافت. سپس هم خود را بمحمدعلی میرزا بسته بود[۱]

اینان گفتند: آن آگهیها را سید علی آقا بما داده بود، ولی چون سید علی را بعدلیه خواستند ناآگاهی نموده سوگند یاد کرد. این بود بگرفتاران سخت گرفتند و یکی از ایشان راستی را به میان نهاده گفت که نیرنک از آن حاجی سید محمد میباشد. عدلیه حاجی سید محمد را دستگیر گردانیده ببازپرس کشید، و پس از چند روزی در دادگاه رسیدگی شده چنین نهاده شد که دستار سیاه را که نشانه «سیدی» میبود از سر او بردارند و با زنجیر در زندان نگاهدارند. بدینسان این سید نیرنگباز بزنجیر و زندان افتاد.

در همانروزها داستانی نیز برای شیخ محمود ورامینی رخ داد. چگونگی آنکه ماشاءالله خان کاشانی که گرفتار شده کرده و در زندان


  1. پس از برافتادن محمد علی میرزا نیز در میان مشروطه خواهان میبود که در تبریز و تهران بمنبر میرفت تا چند سال پیش مرد.
۳۷۳