برگه:TarikhMashrouteh2.pdf/۱۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

شمرده برخی از ایشان که تفنگ داشتند بجنگ پرداختند و از اینسوی مردم بسرای حکومتی ریخته دست بتاراج و یغما گشادند و آنچه یافتند بردند، و درها و پنجره‌ها را کندند. دو تن سید و دو تن توپچی سعدالسلطنه را در اطاق اندرون بگیر آورده بسیار زدند، با قمه و قداره چند زخم کاری رسانیدند. بفراشان نیز زخمهایی زدند.

نبی نام فراش سعدالسلطنه را بدوش کشیده بخانه حاجی وزیر (یکی از توانگران زنجان) رسانید که در آنجا زخمهایش بندند، ملا قربان علی چون شنید دستور داد بروید از آنجا هم بیرون کنید. اوباش رو بخانه حاجی وزیر آورده خواستند آنجا را نیز تاراج کنند. اسعدالدوله و دیگران پیش افتاده جلو گرفتند. حاجی وزیر ناگزیر شد سعدالسلطنه را بیرون کند و یک دسته از اوباشان او را با آن زخمها در کالسکه نشانده و تا بیرون شهر رسانیده رها کردند. بیچاره پیرمرد تا سلطانیه رفته پس از زمانی از آسیب زخمها بدرود زندگی گفت. این بود نمونه‌ای از «حکم جهاد» ملایان. مانند این دژرفتاری را از ملا قربانعلی در داستان عظیم‌زاده خواهیم دید.

ابن شگفت که چون این کار را کردند زیرکانه تلگرافی، از زبان مردم بدارالشوری فرستادند، بدینسان: «تعدیات سعدالسلطنه از حد گذشت یکنفر را تنگ قجر گذاشته و یکدختر را میخواست ببرد رفته در خانه آقا متحصن شده آقا یعقوب نام هیچ عارضی نداشت بدون جهت سیصد تومان ازو پول گرفت»

از آنسوی برادرزاده آخوند تلگرافی بمحمد علیمیرزا فرستاد، نزدیک باین : «سعدالسلطنه مشروطه خواه بود میخواست مشروطه را در اینجا هم تأسیس کند از شهر بیرونش کردیم». آن تلگراف در مجلس بگفتگو آورده شد ولی باین یکی محمدعلیمیرزا پروا نداشت و آن تلگراف را نیز پنهان کرد.

یکی دو روز پس از آن پیش‌آمد، تلگراف حاجی شیخ فضل‌الله و یاران او که گفتیم بهمه شهرها فرستادند بزنجان رسید. ملا قربانعلی از آن

۱۶۷