گردانید. پس بهتر است چند روزی در شهر نباشیم و بعبدالعظیم برویم»
باشندگان همگی این را پذیرفتند، و به بهبهانی پیام فرستادند، و باین آهنگ بازماندهٔ شب را بسر دادند. سید جمال واعظ میبایست پنهان باشد و رو ننماید. شبانه او را ناظمالاسلام کرمانی (نویسندهٔ تاریخ بیداری ایرانیان) بخانهٔ خود برد.
حبلالمتین که هوادار عینالدوله و ستایشگر او میبود، و برادر دارندهٔ آن، سیدحسن در تهران خود را بعینالدوله بسته و برای او میکوشید، در برابر این داستانها که از یکماه باز، در تهران، پی هم رو میداد، بخاموشی گراییده است، و پس از چند ماه که ناگزیر شده آنرا بنویسد، از زبان «آگاهی نگار» تهران خود (که پیگمان همان برادرش بوده)، نکوهش های بیخردانهای از علماء میکند، و چون بداستان همین پیش آمد میرسد، چنین میآورد:
«بهر حال مردم اجتماع کردند، و علماء را جبراً از خانهها بیرون کشیده در مسجد شاه ازدحام نمودند، تا غروب نیر اعظم جمعیت متصل بهر سو حمله میکرد، و بخانهٔ علماء ریخته هر کدام را مییافتند بیرون کشیده بمسجد شاه میآوردند، و اغلب علماء خود را بمردم ارائه نکرده شریک در کار نشدند چون آقای آقاسید ریحانالله، و آقای شیخ فضلالله و غیرهم. بالاخره کار بالا گرفت و رجاله مستعد شدند که یکباره آتش برافروزند، و خانمان خود را بسوزند، و علانیه با دولت طرف شوند، بالبداهة دولت نیز آسوده نمینشست، فقراء و ضعفاء پایمال، و اطفال یتیم ، و زنها بیوه میشدند، که مفسدین بکام دل بچرند. خارجیان که در این امر دست داشتند زیر لب میخندیدند. خداوند تفضل نمود. امامجمعه از جمعیت کناره کرد و خلق رجاله که به پفی مشتعل، و به تفی خاموش میشوند بیک اشاره متفرق شدند. روز دیگر زودتر از هر روز بازار را باز کرده مشغول کسب خود گردیدند. گویا روز گذشته اصلا حادثهای رخ ننموده و خبری نشده. تنها چند نفر از علماء، و جمعی از مریدان، و چند نفر تجار و عدهٔ از طلاب باقیمانده، عاقبت عازم زاویهٔ مقدسهٔ حضرت عبدالعظیم شدند، خداوند بکرم خود مفاسد امور مسلمین را اصلاح فرماید...»