فهرستوار آنها را میشمارم:
۱– سی سال گذشت و یکی از آنانکه در جنبش پا در میان داشته بود و یا خود میتوانست آگاهیهایی گرد آورد بنوشتن آن برنخاست، و من دیدم داستانها از میان میرود و در آینده کسی گرد آوردن آنها نخواهد توانست. یک جنبشی که در زمان ما رخ داده، اگر ما داستان آن را ننویسیم دیگران چگونه خواهند نوشت ؟!..
۲– جنبش مشروطه خواهی با پاکدلیها آغازید ولی با ناپاکدلیها بپایان رسید، و دستهایی، از درون و بیرون، بمیان آمد، و آنرا بهم زد و نا انجام گزاشت، و کار بآشفتگی کشور، و ناتوانی دولت ، و از هم گسیختن رشتهها انجامید، و مردم ندانستند آن چگونه آمد و چگونه رفت، و انگیزه ناانجام ماندنش چه بود. دانستن این رازها آسان نمیبود، و اگر هم کسانی بگرد آوردن داستانها پرداختندی باین رازها کمتر پی بردندی و گیج وار در ماندندی.
۳– شیوهٔ مردم سست اندیشه است که همیشه در چنین داستانی کسان توانگر و بنام و باشکوه را بدیده گیرند و کارهای بزرگ را بنام آنان خوانند، و دیگران را که کنندگان آن کارها بودهاند از یاد برند. این شیوه در ایران رواج بسیار میدارد، و در همین داستان مشروطه نمونههای بسیاری از آن پدید آمد. مثلا جنبش مشروطه را در ایران آقایان طباطبایی و بهبهانی و دیگران پدید آوردند. ولی دیده شد در روزنامهها و کتابها میرزا نصرالله خان مشیرالدوله را بنیانگزار آن ستودند. در جاییکه این مشیر الدوله هیچ کوششی در آن راه نکرده و بلکه خواهیم دید که بهمدستی محمد علیمیرزا ببرداشتن آن میکوشیده، و تنها کاریکه او کرده اینست که پس از برداشته شدن عینالدوله بجای او نشسته و مظفرالدینشاه فرمان مشروطه را در زمان سروزیری این بیرون داده.
در تاریخ بیداری ایرانیان چاپلوسانه امیر اعظم را که هیچ کاری نکرده از سران آزادی شمرده. علاءالملک را که از دشمنان بنام آزادی بوده، و در زمان «خرده خودکامگی» از سوی محمد علیمیرزا به پترسبورگ رفته تا زبان روزنامههای آزادیخواه روس را که خرده به بیدادگریهای