برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

شادروان طباطبایی پاسخ داد: شما خاموش باشید، و بکاری برنخیزید تا ما خود چاره کنیم و نگزاریم آشوبی رو دهد.

فردا، چون باز بیم شورش میرفت، از سوی حکمران تهران و ادارهٔ پولیس، چند تن فراش و پولیس بآنجا گمارده شد. میرزا مصطفی پیام برئیس بانک فرستاد که چارهٔ این کار با فراش و پولیس نشود، و زور سود ندهد.

روز سوم آذر (۲۶ رمضان)، که آخرین آدینه رمضان بود، و در چنان روزی مسجدها پر از انبوه مردم شدی، در مسجد خازن‌الملک، حاجی شیخ مرتضی آشتیانی، خود بمنبر رفت، و باز داستان کاویدن گورستان و ساختن سرای را بمیان آورد، و گله و نالهٔ بسیار کرد. با آن دلبستگی که مسلمانان بگورستان داشتندی، و آن ارجی که بعلماء گزاردندی ، پیداست که این گله‌ها و ناله‌ها چه هنایش در دلها میکرده. مردم برای یک تکانی آماده شده بودند.

شب آن روز، هم در خانهٔ آشتیانیان با بودن دو سید و دیگران، نشستی برپا گردید و نقشهٔ کار کشیده شد. میرزا مصطفی بگردن گرفت که فردا سرای نیمه ساز بانک را براندازد.

فردا شنبه چهارم آذر (۲۷ رمضان) تهران در خود، یکداستان کم مانند شگفتی دید: هنگام پسین با بودن حاجی شیخ مرتضی، حاجی شیخ محمد واعظ بمنبر رفت، و باز داستان بانک را عنوان نمود. نخست بشیوهٔ ملایی، از «حرمت ربا» و «حرمت اعانت بکفر» و مانند اینها سخن راند، و سپس بر سر کاویدن گورستان و سرای ساختن بانک آمده و استادانه چنین گفت: آقایان علماء، در این باره بدولت گله و آزردگی نمودند و نتیجه‌ای دیده نشد. ولی ما امیدواریم یک «عریضه» بخود اعلیحضرت مظفرالدینشاه بنویسند، که باشد که نتیجه دهد. بدینسان زمینه چیده و چنین گفت: «فعلا کاریکه از ما ساخته است اینست که زحمت دو قدم راه را بر خود گزارده زیارتی از اموات و اجداد خود بکنید، بلکه یک وداع آخرین از قبور و استخوانهای آنان بنمایید، و فاتحه بر آنها بخوانید، و ارواح آنها را شاد کنید...»، اینها را گفته و

۷۹