برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۸۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

میگیرد بیکاره میماند. کسانی از مردم میرفته‌اند، و از علماء، کمی از آن پیرامونها را میخریده‌اند و برای خود خانه میساخته‌اند، و علماء بنام اینکه «موقوفات» از کار افتاده را میتوان فروخت و از بهای آن، «موقوفات» کارآمد دیگری پدید آورد، از فروختن و قباله دادن باز نمی‌ایستاده‌اند.

در این زمان، بانگ استقراضی روس، چون جایی برای ساختن سرای، در میان شهر، میخواسته کسانی یادآوری میکنند که میتوان، این زمین تهی را از علماء با پول خرید. بانک مستشارالتجار نامی را بمیان میاندازد که آن زمین را بخرد. نخست بنزد طباطبایی میآیند. او پاسخ میدهد: اینجا «موقوفه» است، و گورستان مسلمانانست، نتوان اینجا را خرید، و نتوان مردگان را از زیر خاک بیرون ریخت و بجای آن سرایی ساخت. چون از او نومید میشوند بنزد حاجی شیخ فضل الله میروند، و او از فروش خودداری نمی‌کند ، و مدرسه و گورستان را، به بهای هفتصد و پنجاه تومان بمستشارالتجار میفروشد، و او ببانک وا می گزارد. خانه‌هایی را که در پیرامون آنجا کسانی ساخته بودند نیز میخرند، و بکندن و انداختن و بنیاد نوینی گزاردن میپردازند. طباطبایی و همدستان او ناخشنودی مینمودند، و کندن گورستان بمردم نیز گران میافتاد.

در تاریخ بیداری مینویسد: طباطبایی برییس بانک پیام فرستاد: «زمین قبرستان و مدرسه را خراب کردن بهیچ قانونی مشروع نیست. نخواهم گزاشت که این زمین در تصرف شما بماند و عمارت بنا کردن در این مکان تضییع پول خودتانست». او پاسخ داد: «من از مستشارالتجار خریدم، و او نوشتجات معتبر در دست دارد».

سپس طباطبایی نامه‌ها بمشیرالدوله وزیر خارجه، و مشیرالسلطنه وزیر داخله، نوشت و ناخشنودی خود و مردم را از پیش آمد، و زیانهای آنرا باز نمود، و آنان هر دو پاسخ دادند: زمینی است یک بسته بیگانه، با دست یکی از علمای بزرک خریده، و وزارت خارجه هم آنرا براست داشته، و دیگر نه دولت و نه دیگری را جای سخنی باز

۷۷