و در عبدالعظیم یا در سفارتخانه، دیگران آنرا بزبان ایشان انداختند، سخنیست که از دلهای پاکی نتراویده. در ایران بسیارند کسانی که خود کاری نمیتوانند و همیشه میخواهند کارهای ارجدار دیگران را هم از بها اندازند، و بیخردانه زبان بچنین سخنانی باز میکنند.
سرجنبانانی در ایران از بیست و سی سال پیش، معنی مشروطه و چگونگی زیست تودههای اروپایی را میدانستند، و سالانه کسانی باروپا میرفتند و باز میگشتند، و آگاهیها از آنجا میآوردند، و از چند سال باز گفتارها دربارهٔ قانون و مشروطه در روزنامههای فارسی نوشته میشد. آری توده انبوه و مردم بازاری از آن آگاه نمیبودند، ولی این جز از آنست که دو سید هم ندانسته باشند.
اگر اینان معنی مشروطه را نمیدانستند و آن را نمیخواستند پس بچه میکوشیدند، و آن ایستادگی را در راه چه مینمودند، و صد گزند و آسیب را بامید چه نتیجه بزرگی بخود هموار میساختند؟!..
بیگمان اینان دانسته میکوشیدند، و چنانکه خواهیم دید، همینکه دو تن با هم پیمان همدستی بستهاند، از هر پیش آمدی بهره جویی کرده و گامی بسوی پیش رفتهاند.
آزردگی نمودن بازرگانان تهران از دست بلژیکیان در اینمیان گفتگو از رفتن شاه باروپا میشد. برای بار سوم، آرزوی دیدن اروپا بدلها افتاده، و شاه و وزیر و همراهان آمادهٔ رفتن میشدند. بهنگامیکه از هر گوشهٔ کشور ناله و فریاد بلند میشد، اینان با دل آسوده بسیج سفر میکردند، ولی پیش از آنکه بروند در تهران یک شورش کوچکی برخاست. بدینسان که بازرگانان، از بدرفتاری کارکنان گمرک بتنک آمده، و تیمچهها و کاروانسراها را بسته و به عبدالعظیم پناهیدند.
نوز و همدستان او با مردم آشکاره دشمنی مینمودند، و تعرفهای که بدانسان بسته بودند به کار بستن آن بس نکرده، و از هر کالایی چند برابر بدهی آن را میطلبیدند و با زور در مییافتند. بازرگانان نامه بعینالدوله نوشتند، ولی او بیپروایی نمود، و سرانجام بخواهش سعدالدوله