سال، بهنگام آزمایش شاگردان، در حیاط دبستان جشنی برپا نموده، و پدران شاگردان و کسان دیگری را میخواندند، و اینان از دیدن آنکه یک بچهٔ کوچک، در دو سه ماه که الفبا خوانده، نوشتن یاد گرفته و هر کلمه که گفته میشود بیغلط بروی تخته سیاه مینویسد، و شاگردان بزرگتری، کشورهای اروپا و امریکا را بنام میشمارند و از هر کجا آگاهیهایی میدهند، سخت شادمان میگردیدند ، و بدلخواه دست دهش باز میکردند، و بسیار رخ میداد که در رفت یکساله یکدبستانرا مردم در همان نشست جشنی میدادند.[۱]
تا سال ۱۲۸۵ که مظفرالدینشاه مشروطه را داد دبستان رواج بسیار یافته، و کمتر شهری بود که یک یا دو دبستان یا بیشتر در آن نباشد. دلبستگی مردم باینها بجایی رسید که کار بگزافه اندیشی کشید، و بسیاری از ایشان چنین پنداشتند که تنها چارهٔ دردهای کشور همان دبستانست، و چون جوانانی از آنها بیرون آیند همهٔ درماندگیها از میان خواهد برخاست. هر زمان که جشنی میگرفتند آگهی از آن در روزنامهها مینوشتند و شادمانیهای بیاندازه مینمودند، و نویدها بخود میدادند. بجایی رسید که احمد بیک آقایوف نویسندهٔ روزنامهٔ «حیات» قفقاز، که خود مرد دانشمندی میبود و بکارهای ایران دلبستگی نشان میداد، بزبان آمد و خامی این اندیشهٔ ایرانیان را باز نمود.[۲]
در گفتگو از دبستانها میباید یادی هم از حاجی زینالعابدین تقیوف کنیم. این مرد یکی از توانگران بنام جهان و خود مرد رادی میبود و دهشهای بجا مینمود، و در سال ۱۲۷۹، با دست «انجمن معارف» ارمغان شایانی بدبستانهای نو پدیده ایران فرستاد بدینسان که یک رشته نقشههای بزرگ دیواری، و دفترها برای نوشتن شاگردان، و برخی کتابها در بیست و یک بسته، برای بیست و یک دبستان ایران ارمغان