«شریعت» میزندیدند، و از قرآن و «احادیث» دلیلها یاد میکردند، و در نشستهای خود همیشه روضه میخوانانیدند، و انبوه مردم جنبش را جز برای همین نمیدانستند. داستان حاجی شیخ فضلالله نوری و پیشنهاد های او را بمجلس، خواهیم آورد.
تا دیری مردم گیج این کار ها میبودند. شوریده و برای کوشش آماده گردیده ولی با اینها روز میگزاردند. سپس کمکم اندیشه های دیگری پراکنده گردید. آندسته از پیشروان که مشروطه را بمعنی اروپاییش میخواستند گاهی گفتار از «میهن دوستی» و جانفشانی راندند، و زمانی نام کارخانه و ماشین بمیان آوردند، و هنگامی سخن از آبادی کشور و کشیدن راه آهن و مانند اینها گفتند.
در نتیجه اینها مردم دو دل گردیدند و کمکم جدایی میانه دو رشته اندیشه پدید آمد، و چون ملایان سود خود را در همراهی با مشروطه نمیدیدند و خود میبایست جدا گردند یکدسته بزرگی با ایشان رفتند، و ایندسته که پایدار ماندند باز راهی برای کوشش و پیشرفت در جلو خود نیافتند و باز سرگردان ماندند. این دسته نواندیشان نیز مردم را راه بردن نتوانستند.
اینان بمردم میگفتند: «باید میهن خود را دوست داریم، باید در راه آن جانفشانی کنیم، باید با یکدیگر همدست شویم، باید دانش آموزیم ...» اینها را میگفتند و مردم را بتکان میآوردند، بی آنکه معنی درست میهن دوستی و جانفشانی و همدستی را یاد دهند، و بی آنکه راه اینها را باز نمایند. بخود مردم وا میگزاردند که معنی اینها را بدانند و راهش را بشناسند، و آنان هر کسی بدلخواه و فهم خود معنایی بآنها میداد و از روی هوس بکارهایی برمیخاست.
انبوهی از آزادیخواهان بایایی برای خود، جز بدگویی از محمد علیمیرزا و گله و ناله از خودکامگی نمیشناختند، و هر کس هر چه بدگویی بیشتر میکرد و از پرده دری هم باز نمیایستاد این را نشان بیشی آزادیخواهی خود میپنداشت. بسیاری از ایشان «همدستی» را جز فراهم نشستن و انجمن برپا گردانیدن نمیدانستند. آنهمه نام «میهن» برده