گفتی، و درس پس گرفتی، و نوشتن آموختی، و کسانی از آنان بنامه نویسی برای دیگران نیز (با مزد) پرداختی. شاگردان با هم ببازیها و شوخیها پرداختندی، وهر کدام که درس را روان پس ندادی یا خط رانیک ننوشتی چوب بدستها یا پاهایش زده شدی.
این بود معنی مکتب و شیوه درسآموزی آنها، و چون بیشتر مکتب داران مسجدها را برگزیدندی و مکتب گردانیدندی، این بود آنها را «مسجد» نیز خواندندی. اما حاجی میرزا حسن، او یکی از ملازادگان تبریز میبود، و در جوانی به بیرون رفت و در آنجا دبستانها را دید و شیوه آموزگاری آنها را یاد گرفت و چون به تبریز بازگشت بر آن شد که دبستانی[۱] بشیوه آنها بنیاد گزارد، و در سال ۱۲۶۷ (۱۳۰۵) بود که باین کار پرداخت، بدینسان که بشیوه مکتب داران مسجدی را در ششکلان گرفت، و هم بشیوه آنان شاگردان را بروی زمین نشاند. چیزی که بود بجلو ایشان پیش تخته نهاد، و الفبا را بشیوه آسان و نوینی (شیوهای که امروز هست) آموخت، و از کتابهای آسان درس فارسی گفت، و شاگردان را پاکیزه نگه داشت، و در آمدن و رفتن برده گزاشت، و پس از همه یک تابلویی که نام «مدرسه رشدیه» بروی آن نوشته بود بالای در زد.[۲] با آنکه چیزی از دانشهای نوین نمیآموخت، و پروای بسیار مینمود، باز ملایان بدستاویز آنکه الفبا دیگر شده و یکراه نوینی پیش آمده ناخوشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. چند سال بدینسان از جایی بجایی میرفت و بهر کجا ترشروییها از مردم میدید تا حیاط مسجد شیخالاسلام را که خود مدرسه کهن بوده گرفت و با پول خود اطاقهای پاکیزهای ساخت، و آنجا را دبستان گردانیده نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم گردانید، و شاگردان هم فراوان گرد آمدند. دیرگاهی در اینجا بود ولی چون ملایان ناخشنودی