بدینسان محمد علیمیرزا استادانه نقشه خود را بکار میبست، و درباریان خود را فیروز میشماردند. چیزی که هست جنبش ناگهانی تبریز حال را بهم زد و نقشه را دیگرگون گردانید.
ما نیک نمیدانیم تبریزیان چگونه از این پیشآمدها آگاه میشدند و اندیشههای درونی محمدعلیمیرزا را در مییافتند. آنرا که در تهران از نزدیک نمیدانستند آنان در تبریز از دور میدانستند. این زمان از نمایندگان آذربایجان جز دو تن که تقیزاده و میرهاشم باشند در تهران نمی بودند. بمیرهاشم جز گمان بد نتوان برد و میتوان گفت تقیزاده این آگاهیها را به تبریز میداد. چیزیکه هست چرا او خود در مجلس نمیگفت؟!. چرا معنی این رفتار محمد علیمیرزا را که از میان بردن مشروطه میبود آشکار نمیگردانید تا مردم بدانند و بشورند؟!.. اینها را نیک نمیدانیم.
شورش بهمنماه در تبریز پس از راه انداختن نمایندگان آرامش بود. چون آگاهی از مرگ مظفرالدینشاه رسید اندوهخواری نمودند و تلگراف بدارالشوری فرستادند. سپس چون آگاهی از تاجگزاری پسرش رسید پنج شب چراغان کردند. از آن پیش آمدها آگاهی نمیبود. ولی چون «قانون اساسی» رسیده بود آن را نارسا می یافتند و خردهها بآن میگرفتند. نیز ناایمنیهایی در آذربایجان بویژه در پیرامونهای ارومی رخ داده بود و نظامالملک پروای آنها نمیداشت از اینرو آزردگی می نمودند. نیز آگاهیها از تهران میرسید که سید محمد یزدی و دیگر بدخواهان جنبش آزادی که از تبریز بیرون رانده شده بودند، در تهران پیرامون شاه را گرفتهاند. همچنین ساعدالملک که در نتیجه گلهمندی اردبیلیان انجمن پافشاری نمود و او را از حکمرانی برانداخت، در تهران «وزیر مخزن» گردیده. اینها مایه دل آزردگی میشد، ولی خاموش میایستادند.
روز سهشنبه پانزدهم بهمن (۲۱ ذیالحجه) نامههایی از تهران رسید که پیش آمدهای دلآزار باز پسین را از دژرفتاری پسر سپهدار
با شیخ محمد و دیگران، و بی پروایی شاه با مجلسیان و نخواندن آنان