برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۲۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

میخواهید بفروشید و این کار را میکنم تا مردم بدانند من خواهان مشروطه هستم. نمایندگان درخواست او را نمی‌پذیرفتند و او پافشاری نمود و نوشته پایین را با مهر خود سپرد:

داعی بجهت صلاح ملت و تنزل قیمت اختیار غله تمام دهات و علاقجات خود را باجزای محترمین انجمن مقدس داده و ایشان را وکیل مطلق بلاعزل نمودم که تمام غله دهات مرا ضبط و تصرف نموده هر وقت بهر قیمت که دانند بفروش رسانند. در خصوص اجرت عمله و کرایه و سایر مخارج هر قراری گذارند قبول دارم. بالکلیه اختیار با ایشانست حتی در وصولی هر چه گویند بکمال اعتماد و اطمینان تصدیق خواهم داشت بتاریخ چهارم ذیقعده الحرام ۱۳۲۴

از این رفتار توانستیمی گفت که مجتهد از درون دل بمیان توده آمده بوده و این زمان دلسوزانه با مردم راه میرفته. ولی کارها و رفتارهای دیگر این مرد که سپس خواهیم دید جلو چنین گمانی را میگیرد. میباید گفت انگیزه این بیش از همه ترس بوده. زیرا چون در سایهٔ بی‌پروایی نظام‌الملک و کارشکنی دیه‌داران و دیگران غله بشهر کمتر میآمد و این روزها نان کمیاب شده باز بمردم سخت میگذشت و مردم بدیه‌داران خشمناک شده بدگویی بسیار میکردند و در میان آزادی‌خواهان گفتگوی آن میرفت که انبارهای دیه‌داران را بدست گیرند و آنان را بفروش گندمهای خود وا دارند، مجتهد برای نگه داری آبروی خود بآن رفتار برخاست.

هر چه هست کار نیکی بود، و حاجی میرزا محمود تاجر باشی که یکی از نمایندگان انجمن میبود بر گمارده شد که گندمهای او را بشهر آورد و بفروشد و او تا هشتاد خروار آورانید و فروخت، و سپس کناره‌جویی نمود.

اما نظام الملک پس از رفتن محمد علیمیرزا از تهران بوالیگری آذربایجان آمد. آزادی خواهان پیشواز کردند و پاسداری نمودند. ولی او بهیچ کاری نمیکوشید و جز بدخواهی با آزادی از خود نمینمود، و داستان پیام فرستادن باو از ریشه دروغ بود. این دروغها را او

ساخته و بمحمد علیمیرزا نوشته و او نیز اینها را دستاویز آزردگی از

۲۷۶