قدری تند حرکت می کنند باید در این مطلب مذاکره شود. امروز بحمد الله شاه رؤف و مشفق است»،
این گفتگو میرسانید که محمد علیمیرزا دو سید را دیده و با آنان گله از انجمن تبریز کرده، و بیگمان خواستش این بوده که با دست اینان آن انجمن را از میان بردارد و از سوی آن دل آسوده گردد. چون همان روزها نقشه برانداختن مشروطه را می کشید نخست میخواست انجمن تبریز را براندازد، و جای خرسندیست که تقیزاده و دیگران پاسخهایی دادند و طباطبایی را نرم گردانیدند.
دو سید از نقشه او آگاه نمیبودند. از آنسوی اینان چون با آرامش و بی خونریزی مشروطه از مظفرالدینشاه گرفته و از شیوه ویژه خود که «سخنی را گفتن و بروی آن ایستادگی نمودن» باشد نتیجه بدست آورده بودند، چنین میخواستند که همیشه آن راه را پیمایند، و این بود نیازی به بسیجیدن پشتیبان و نیرو نمیدیدند و بتلاشهای دوراندیشانه تبریز ارج نمیگزاردند، و ما خواهیم دید که تا پایان کار اینان آن شیوه زیانمند را رها نکردند، و بارها رخ داد که در نتیجه همین شیوه بتنگنا افتادند، و در هر بار تبریز بفریادشان رسید و از آن گرفتاری رهاشان گردانید. یکی از آنها گرفتاری بود که سه هفته پس از این گفتگو رخ نمود و خواهیم دید که جز در سایه پافشاری تبریز از سر باز نشد.
گرفتن داراک حاجی میرزا حسن و فرستادن پیام بنظامالملک هر دو دروغ می بود. داستان مجتهد این بود که در آخرهای آذر ماه، روزی او نمایندگان انجمن را بخانه خود خواند، و چون رفتند رو بایشان گردانیده چنین گفت: میان مردم پراکندهاند که مجتهد بدخواه مشروطه است. اگر در آغاز کار خواهان آن بود اکنون نمیباشد. نیز مرا بانبارداری بدنام ساختهاند. اکنون که غله گران و مردم از رهگذر نان در رنج و فشارند این دروغ را بآسانی باور میکنند. من برای آنکه نان ارزان و مردم آسوده گردند، بدلخواه خود رشته همه
دیه هایم را بدست شما میسپارم که گندمهای مرا آورده بهر بهایی که