برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۲۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نتوانند خود را راه برند دچار آشوب خواهند بود. یکی نپرسیده که چه میخواهی؟!.. اگر میگویی نمی بایست مشروطه گرفته شود پس آن نوشته‌های تو بهر چه بود؟!.. اگر میبایست گرفته شود پس اینسخنان دلسردی آور بهر چیست؟!

داستان ملانصرالدین اینست که این روزنامه در آنسال در قفقاز آغاز شده بود و چنانکه خواهیم آورد یکی از روزنامه‌های سودمند میبود. گویا با دستور محمدعلیمیرزا بود که در پستخانه آنرا نگه داشته نمیگزاردند بمردم برسد. مجاهدان در آن باره بانجمن شکایت کردند و انجمن با تلگراف از دارالشوری درخواست آزاد گزاردن آن را کرد. این به آقای طالبوف بر خورده و آن را دلیل میگیرد که ایرانیان شایای مشروطه گرفتن نبوده اند و محمد علیمیرزا را «ولی نعمت» ایرانیان شمرده دشنام میدهد بکسیکه نکوهش او را در روزنامه ملانصرالدین خوانده یا بنویسندهٔ آن روزنامه نامه نوشته است.

مردم آن ارجشناسی را از کوششهای او نموده اند و او این خرده‌گیریهای بیمغز را بآنان مینماید. بدتر آنکه بهمین بهانه ها آقای طالبوف بتهران نیامد و در چنان زمانی که بک دانشمند کار آگاه سودمندترین نیکی را بتوده توانستی کرد خود را کنار گرفت. تلگرافی که از تبریز برایش فرستادند در پاسخ آن نمایندگی را پذیرفت. ولی شرط کرد که در ماه صفر (سه چهار ماه دیگر) روانه تهران شود. سپس در ماه صفر نیز سر باز زد و نرفت. از این رده که «وازنندگان» باید نامید بسیار بودند که ما هر یکی را در جای خود یاد خواهیم کرد.

از دوازده تن که شمردیم تنها نه تن در آذربایجان می‌بودند که میبایست روانه گردند. از آنان هم دو تن که حاجی امامجمعه و حاجی محمد آقا باشند آماده نشده بودند . آن از خوی نیامده، و این کارهایش انجام نگرفته بود. تنها هفت تن آماده رفتن بودند، و برای راه انداختن آنان روز سه‌شنبه هفدهم دیماه برگزیده شد که میباید آنرا یکی از روزهای بیمانند تبریز شمرد، و برای آنکه دلبستگی تبریزیان

بجنبش، و اینکه چگونه کار را بزرک میشماردند و از درون دل به

۲۶۲