برابر مشروطه یا بهتر گویم زندگانی «دموگراتی» میدیدند و راه مردانگی و سرفرازی را در برابر خود باز مییافتند، و نویدهای بسیار در باره پیشرفت کشور و آسایش توده میشنیدند. پیداست که چگونه دلهاشان روشن میگردید و چگونه میسهیدند و بتکان میآمدند.
در این باره بیشتر کار را سخنگویان (ناطقان) میکردند، و میباید نخستین ایشان میرزا جواد ناصحزاده را بشماریم. این مرد نخستین کسی بود که در پیشروی مردم ایستاد، و با یک شیوهٔ نوینی که دیگران هم از او یاد گرفتند، سخن گفت، و از همان هنگام بنام «ناطق» شناخته گردید.
اندکی از دیدار خود سخن رانم: من در آنهنگام شانزده ساله بودم و درس میخواندم. روز چهارشنبه بستن بازار را شنیدم ولی انگیزهٔ آن را ندانستم. فردا پنجشنبه پیش از نیمروز از خانه میآمدم، در ویجویه مردم را در تکان تندی دیدم. دسته دسته مردم میرفتند. یکجا دیدم دو تن گفتگو میکنند:
- – نان را ارزان گردانیده بودند فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند.
- – ارزانی نان را نمیخواهند پس چه میخواهند؟..
- – مشروطه میخواهند.
- – مشروطه؟!.. مشروطه چیست؟!..
- – تو هم برو تا بدانی مشروطه چیست.
آنمرد روان گردید. من نیز که نخستین بار نام مشروطه را میشنیدم و همچون آنمرد آرزومند دانستن معنی آن بودم پی او را گرفتم. نخست در پیرامون مسجد صمصام خان مردم را انبوه دیدم. مسجد پر گردیده و کسانی در کوچهها نیز ایستاده بودند. کسی پهلوی منبر سر پا ایستاده سخن میگفت . آوازش را میشنیدم ولی گفتههایش را نمیفهمیدم.
دیدم کسانی نایستاده در میگذرند. من نیز در گذشتم. در چند
گامی از آنجا خانهای را باز و مردم را در آن انبوه دیدم و بدرون