برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۲۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

و بنشستند. در این میان مفاخرالدوله کارگزار از سوی محمد علیمیرزا آمد و چون بنشست چنین گفت: «والاحضرت اقدس از آقایان گله‌مند است. زیرا همیشه رعایت خاطر آقایان را کرده. اکنون هم اگر فرمایشی داشتند خوب بود بخود ایشان اظهار میکردند» از اینگونه سخنانی گفت. حاجی میرزا ابوالحسن پیرمرد ساده درونی میبود و از دیر کردن «حواله مستمری» خود بگله پرداخت . مفاخرالدوله خشنود گردید و چنین گفت: «من‌الساعه حواله آن را صادر میکنم. والاحضرت امر فرمودند نان را هم ارزان گردانند...» ناصح‌زاده از پایین تالار سخن او را بریده با آواز بلندی چنین گفت: «آقا چه میفرمایید؟!... چه مستمری؟!. چه نان؟!.. ما برای این چیزها باینجا نیامده‌ایم. ما آزادی میخواهیم، عدالت میخواهیم، پس از این باید در مملکت قانون جاری شود...» مفاخرالدوله که تا آن روز چنین سخنانی را نشنیده بود یکه خورد و پاسخی نتوانست و چنین گفت: «این را باید بعرض برسانم»، و برخاست و برفت.

در این میان در بازار گفتگویی افتاده و کسانی از کوشندگان آن روز بهر که رسیده چنین گفته بودند: «امروز بازار بسته خواهد شد، مردم بکونسول خانهٔ انگلیس خواهند رفت». ولی این کوشش نتیجه نداده بود و مردم از ترس محمد علیمیرزا تکانی نمییارستند.

هنگام پسین چند تن از جوانان، از آنانکه در کونسولگری میبودند بگردن گرفتند که بروند و بازار را ببندانند، و چهار تن که میر یعقوب و سید علی و میر صمد و محمد باقر بودند[۱] روانه گردیدند و چون ببازار شیشه‌گرخانه رسیدند چند تیر پیاپی شلیک کردند، و میر یعقوب قمه بدست تا نزدیکیهای بازار امیر رفت. از این شلیک و هیاهو مردم بهم بر آمدند، و چون آماده میبودند بیدرنک بازارها را بستند، و بسیاری از ایشان رو بسوی کونسولخانه نهادند.

کسانیکه میآمدند چون از چگونگی کمتر آگاه میبودند چنین نهاده


  1. آقای کروبی یا همان آقا میر باقر که نامش را میبریم یادداشتی نوشته که بسیاری از این آگاهیها از روی آنست و او بجای چهار تن شش تن نوشته که دو تن هم میرربیع و میرستار برادران میرهاشم را شمرده.
۲۱۴