برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۲۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دیزجی که خود پیرمرد دلیری میبود و یک پسر جوانی میداشت در برابر او ایستادگی نموده بنگهداری زمینهای خود میکوشد و پسر او کسان حاجی محمد تقی را کتک میزند. حاجی محمد تقی این را بمحمد علیمیرزا میگوید، و او دستور میدهد پسر حاجی عباس را گرفته بانبار میفرستند و زمینها را با زور گرفته بدست حاجی محمد تقی میسپارند. حاجی عباس رام نشده و از کوشش باز نمیایستد، و قباله و سندیکه میداشت بدست گرفته بخانه‌های علما میرود و دادخواهی میکند، و چون میبیند نتیجه نداد روزی چند قفلی برداشته بدر های مسجد های مجتهد و میرزا صادق و دیگران میرود و بهر یکی قفلی میزند، باین عنوان که در شهریکه باین آشکاری ستم میکنند، نخست باید بجلوگیری از ستم کوشید. ملایان پاسخ میدهند ما را توانایی نیست که جلو ستمگران را گیریم، ولی اگر کسی بپرسد ما راستی را نویسیم. حاجی عباس پرسشنامه‌ای درست میکند و ملایان هر یکی پاسخی مینویسند، گفته میشد میرزا صادق آقا نوشته: «اگر غصب املاک حاجی عباس درست است پس غصب فدک نیز درست بوده». حاجی عباس آن نوشته را برداشته بعالی قاپو میرود و بهنگامیکه محمد علیمیرزا از اندرون بیرون می‌آمده فریاد بداد خواهی بلند میکند. محمد علیمیرزا او را بجلو میخواند و چگونگی را میپرسد. حاجی عباس دادخواهی کرده و آن نوشته را میدهد. محمد علیمیرزا بر آشفته آن را دور میاندازد و دشنامهایی بحاجی عباس میشمارد. حاجی عباس میگوید: تو بجای نوهٔ منی، چه شایسته است که دشنامم دهی؟.. محمد علیمیرزا بخشم افزوده میگوید او را بگیرند و بند کنند و از آنسوی دستور می دهد پسرش را از انبار میآورند و در برابر چشم بدر بشکنجه میپردازند. بدینسان که روغن بپاهای او مالیده روی آتش میگیرند و پایهای او را میسوزانند. بیچاره جوان از این آسیب بدرود زندگی میگوید. حاجی عباس در انبار میبود تا روزیکه با دیگر زندانیان برای کار کردن در گلکاری های دولتی بیرونش آورده بودند فرصت جسته میگریزد و خود را بخانه حاجی میرزا جواد مجتهد

میرساند و بستی مینشیند، و در آنجا میبود تا جنبش مشروطه‌خواهی

۲۰۴