برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۲۰۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دیر زمانی گفتگوی آن در میان میبود و کسان بسیاری رنج میدیدند، تا سرانجام پنجاه هزار تومان خونبهای او داده شد.

مردم آن داستان را با این پیش آمد قفقاز بسنجش گزارده، و از اینکه خون هزاران ایرانی بیگناه ریخته شده بود و دولت در برابر آن جز خاموشی و بیپروایی نمی‌نمود سخت خشمناک و نومید میگردیدند.

بدیهای محمد علی میرزای ولیعهد در این میان حال و رفتار محمد علیمیرزا خود انگیزه دیگری برای بیداری و بیزاری مردم میبود. این مرد که پادشاه کشور خواستی بود، گرایش بسیاری بروسیان از خود نشان میداد، و یکجوان بسیار زیرک روسی بنام «شاپشال» بعنوان آموزندهٔ زبان روسی در نزد او میزیست که خود آموزندهٔ همه کارهای او میبود.

گرایش او بروسیان تا آنجا رسید که پیکره‌ای با رخت «قزاقی» از خود برداشته بیباکانه آن را بدست مردم داد. مردم میاندیشیدند آینده کشور، با چنین کشورداری چه خواهد بود؟!.. از پادشاهان قاجاری کسی بحال و رفتار این نبوده.

ایرانیان قرنها با خودکامگی زیسته و بدژرفتاری و ستمگری فرمانروایان خو گرفته بودند، و با این همه از بدرفتاری‌های این سخت میآزردند.

جوان آزمند، با همه داراک بسیار و جایگاه بلند، از مردم پول در مییافت. از کسانی وام گرفته نمیپرداخت، و ستمگرانی این خوی او را شناخته و با دادن پولهایی و یا از راه دیگری، باو نزدیکی جسته و بپشتگرمی یاوریهای او در ستمگری با مردم اندازه نگه نمیداشتند. من برای نمونه دو داستانی را در اینجا مینویسم:

حاجی محمد تقی صراف که در تهران و تبریز خانه و حجره میداشت و سرمایه بزرگی اندوخته بود با دادن پولهایی بمحمد علیمیرزا از نزدیکان او میشود، و از دولت زمینهای «خالصه» لاکه دیزج[۱] را میخرد،

و بدستاویز آن بزمینهای دیگران نیز دست مییازد. حاجی عباس لاکه


  1. کویی از تبریز است.
۲۰۳