و در راه کوشش پافشارتر گردیدند. رویهم رفته کار بزرگتر گردید و بسختی افزود.
در این میان چون جمادیالاولی رسید، مردم بشیوهٔ هر ساله روزهای سیزده و چهارده و پانزده آن را، بنام اینکه روزهای مرک دختر پیغمبر اسلام است، بسوگواری پرداختند، و نشستها برای روضهخوانی بر پا کردند، و در یکی از آن روزها (روز چهاردهم)، شادروان طباطبایی با بودن مردم بس انبوهی بالای منبر رفت و یک رشته سخنان بس ارجداری پرداخت. کسانی گفتههای او را مینوشتند و تاریخ بیداری همه آن را آورده است.
مرد خردمند، نخست یاد شاه کرد و ازو خشنودیهایی نمود، ولی گفت که او بیمار است و سخنان ما را باو نمیرسانند. سپس گفت: میگویند ما شاه را نمیخواهیم، ما مشروطهطلب و جمهوریخواهیم، و با اینها میخواهند شاه را از ما برنجانند. ولی ما تنها «عدالتخانه» میخواهیم، «مجلسی که جمعی در آن باشند و بدرد مردم و رعیت برسند». سپس بیاد بیدادگریهای دولتیان پرداخته و داستان فارس و مانند آن را سرود، و در پایان چنین گفت: «ایمردم شما مکلفید برفع ظلم»، سپس داستان ستمگری عثمان و برانداختن او را در آغاز اسلام، یاد کرده چنین گفت: «امروز هم باعث ظلم یکنفر شده است که اتابک باشد او را علاج کنید...»، و با آنکه از مشروطهخواهی بیزاری جسته بود سخن را کشانید ببدی خودکامگی (استبداد) و زیانهای آن، و آشکاره نکوهش از آن کرد، و در میان سخن، سرگذشت دلسوز مهدی کاوکش را یاد کرد، و از سختی کار زندگی در تهران گله نمود: «مردی میرود پی طبیب که بچهاش خناق گرفته بلکه او را معالجه کند، در راه بیچاره را گرفته تا صبح نگه میدارند، صبح که بر میگردد پسرش مرده است. زن حامله است میروند پی ماما، او را میگیرند، صبح که بر میکردد زن و طفل هر دو مرده. کدام یک از کارها را بگویم؟!... اگر بدانید در این شبها چه ظلمها که میشود. مردم که یاغی دولت نمیباشند. یک
کلمه عدل که اینهمه داد و فریاد و صدمه ندارد» سپس گفت: «مردم