ولی این هنگام چون کار کوشندگان را در پیشرفت میدید، دوراندیشانه میخواست جایی هم برای خود در میان اینان باز کند، و این بود در اینجا و آنجا نشسته زبان ببدگویی از عینالدوله گشاده میداشت . میرزا آقا از استانبول تازه آمده و نزد عین الدوله خود را قانوندان نشانداده و چنین پیشنهاد کرده بود که قانونی که خواسته میشود او بنویسد، و چون مرد خودنما و هوسناکی میبود در اینجا و آنجا سخنانی از قانون و آزادی و چگونگی تودههای اروپا میراند.
ولی عینالدوله چون اینان را گرفت، چنین پراکند که بابی (بهایی) میبودند، و به طباطبایی که میانجیگری دربارهٔ مجدالاسلام میکرد، همین را پیام فرستاد، و برای فریب مردم دستور داد سه تن از بازرگانان را که ببهاییگری شناخته میبودند گرفتند و بند کردند و چند گاهی نگه داشتند و سپس از هر کدام یکصد و پنجاه تومان گرفته رها گردانیدند.
چند شب دیگر داستان دلسوز مهدی گاوکش رخ داد. این مرد در کوی سرپولک سردسته شمرده میشد و جوانان و مشدیان را بر سر خود میداشت، و چون از پیروان و هواداران بهبهانی میبود، در قهوه خانه نشسته و بیباکانه از عینالدوله بدگویی میکرد. عینالدوله که از بهبهانی همیشه خشمناک میبود و دل پر از کینه میداشت، از شنیدن آنکه یکی از پیروان او چنین بیباکی مینماید سخت بر آشفت و چنین خواست همه خشم خودرا بر سر بیچاره مهدی فرود آورد، و دستور داد شبانه بخانهٔ او ریختند و آنچه توانستند دریغ نداشتند: خود او را دستگیر کردند، زن آبستنش را چندان زدند که بچه انداخت، یک پسرش را بحوض انداخته و خفه گردانیدند، بدیگران از بزرک و کوچک کتک و زخم زدند، با این سیاهکاریها از تاراج کاچال و افزارخانه هم چشم نپوشیدند. از آنسوی فردا چون مهدی را بنزد عینالدوله آوردند گفت تازیانه بسیاری زدند و پس از همه بزندانش انداختند و تا دیرگاهی آگاهی ازو نبود و همه او را کشته میدانستند.
این رفتار ستمگرانهٔ عینالدوله بمردم گران افتاد. یک دسته سخت ترسیدند و خود را کنار کشیدند، و یک دسته بخشم افزوده