برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۱۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

حاجی محمد حسن نامی، نان و گوشت شهر را به «کونترات» برداشته و بهای آنها را بسیار گران گردانیده بود. مردم بسختی افتاده و مینالیدند، ولی چون آصف‌الدوله حکمران و دیگران با وی همباز و همراز میبودند، جایی برای دادخواهی نمی‌یافتند. کم‌کم بآهنک شورش میافتند و دسته‌ها بسته باینسو و آنسو میروند. کسی پروای ایشان نمیکند و بجلوشان نمیافتد. سرانجام طلبه‌ها بکار میپردازند و با آنان همدست میشوند، و یکی از ایشان بنام «رئیس‌الطلاب» که قفقازی میبوده جلو میافتد و مردم را بسر خود گرد می‌آورد، و کسانی فرستاده حاجی محمد حسن را پیش خود میخواند، و ازو نوشته میگیرد که تا سه روز دیگر نان و گوشت را ارزان گرداند. حاجی محمد حسن نوشته میدهد و بیرون میآید، و بآگاهی از آصف‌الدوله بگرد آوردن تفنگچی میپردازد. روز سوم مردم، ارزان گردانیدن نان و گوشت را می‌بیوسیدند، و چون نشانی ندیدند، باز دسته بستند و رئیس‌الطلاب با طلبه‌ها بمسجد گوهرشاد آمدند و آنجا را بنگاه گرفتند و بکار پرداختند. رئیس‌الطلاب گروهی از طلبه‌ها و مردم را فرستاد که حاجی محمد حسن را بکشند و بیاورند. اینان چون بتکان آمدند مردم نیز بازارها را بستند و گروهی نیز از بازاریان باینان پیوستند. در آن سه روز حاجی محمد حسن تفنگچیهایی از «کاکریها»، از دیه‌های خود گرد آورده و حکمران نیز دویست تن سوار فرستاده بود. اینان در خانهٔ حاجی محمد حسن و در کاروانسرای پهلوی آن آماده و چشم براه میایستادند. طلبه‌ها و مردم که از چگونگی آگاهی نمی‌داشتند و چنان گمانی هرگز نمیبردند، بخانهٔ حاجی محمد حسن رسیده و چنین خواستند با زور و فشار در را بشکنند، و بدرون رفته حاجی محمد حسن را بگیرند. از آنسوی نخست با چوب و سنک پاسخ دادند و سپس بیکبار با تفنک شلیک کردند. طلبه‌ها و مردم همینکه آواز شلیک تفنک شنیدند رو برگردانیده و بگریختند و کسانی که تیر خورده بودند بیفتادند. تفنگچیان دنبالشان کرده، از پشت بامها شلیک کنان تا صحنشان رسانیدند، و در صحن نیز زینهار نداده و همچنان شلیک کردند. دستهٔ انبوهی تیر خوردند، که رویهمرفته چهل تن مردند و باز

۱۱۷