خود را، مانند امپراتور آلمان و انگلیس توانا بینم، لیکن شما میخواهید او را همچون خدیو مصر و امیر افغانستان گردانید».
امیر بهادر گفت: «من تا جان دارم نگزارم عدالتخانه بر پا شود، خوبست شما بروید در کشور آلمان، و بامپراتور آلمان بندگی کنید. آقای من، پادشاه من، اینگونه بندگیها را در بایست نمیدارد».
گفتگو چون باینجا رسید عینالدوله رشته را بریده و چنین گفت: «من میباید، این گفتگو را باعلیحضرت باز نمایم، و از خود شاه دستور خواهم».
بدینسان نشست بپایان رسید. عینالدوله میخواست مردم نگویند که او تنها ناخرسند است و نمیگزارد عدالتخانه برپا شود و همداستانی دیگر وزیران را هم بدانند، و چون در این نشست احتشامالسلطنه، پیروی از دیگران ننموده، و هواخواهی توده نشان داده بود، چند روز دیگر، او را بدستاویز نگهبانی و سرکشی بکارهای مرزی روانه کردستان گردانیدند. زیرا چنانکه خواهیم آورد، در این هنگام سپاه عثمانی از مرز گذشته و یکرشته گفتگو و کشاکش در میان میبود. مردم این را «دور راندن او از تهران» دانستند، و این جایگاهی برای او در نزد آزادیخواهان باز کرد. (چنانکه بیرون راندن سعدالدوله، جایگاهی برای او باز کرده بود).
نامه طباطبایی بعین الدوله این در نیمههای اردیبهشت بود. مردم از بر پا گردانیدن این نشست، و از گفتههای وزیران در آن، و از رفتاریکه سپس با احتشامالسلطنه کرده شد، بنومیدی افزودند، و باز بدو سید و دیگر سران فشار آوردند. طباطبایی نامهای بعینالدوله نوشت که اینک آنرا، با اندکی کوتاهانیدن، در اینجا میآوریم:
کو آنهمه راز و عهد و پیمان – مسلم است از خرابی این مملکت و استیصال این مردم و خطراتی که این صفحه را احاطه نموده است خوب مطلعید و هم بدیهی است و میدانید اصلاح تمام اینها منحصر است بتأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علماء عجب در این است که مرض را شناخته و