دشمنی عینالدوله شده. ناظمالاسلام انگیزه بیرون کردن او را، از خودش پرسیده، و او هم نمیدانسته.
اینان از کوشندگان نمیبودند، و بیرون کردن اینان بآنان نبایستی بر خورد. ولی چون مردم خودکامگی را رفته میشماردند، و امید بآزادی بسته بودند، از این پیش آمد نابیوسیده رم خوردند و اندوهناک گردیدند. ولی باز بیپروایی نمودند، و چون گفتگو از نوشته شدن قانون «عدالتخانه» میرفت بخود نویدها دادند.
و در ماه اسفند یکداستان دیگری رخ داد، و آن بیرون کردن سید جمال واعظ از شهر بود. چنانکه گفتیم از شبیکه داستان مسجدشاه رخ داد، سید جمال در خانه ناظمالاسلام نهان میزیست. ولی در آخرین شب درنک کوشندگان در عبدالعظیم، ناظمالاسلام با معینالعلمای اسپهانی او را برداشتند و به عبدالعظیم بردند، و چند ساعتی (نیمه نهان) در آنجا میبود، تا همراه دیگران بشهر بازگشت و بخانهٔ خود رفت. ولی عینالدوله او را نیامرزیده، و گاهی نامش را با خشم میبرد، و این بود سید جمال بیمناک میزیست. در آغازهای اسفند بود که نیرالدوله که پس از علاءالدوله حکمران تهران شده بود بحاجی شیخ مرتضی نامهای نوشت، بدینسان که بهتر اینست سید جمال، برای زیارت بمشهد رود، و دررفت سفر او را هم من دهم. پیدا بود که عینالدوله میخواهد سید جمال را بیرون کند، و این نخستین نمونه بداندیشیهای او بود. طلبهها خواستند بشورند و نگذارند، دو سید جلو ایشانرا گرفتند. بهبهانی برای میانجیگری، شیخ مهدی واعظ را نزد عینالدوله فرستاد، ولی او نپذیرفت و چنین گفت: «محالست این خواهش آقا را قبول کنم. البته باید سید جمال دههٔ عاشورا را در تهران نباشد. چه مذاکرات منبری او باعث فتنه و آشوب خواهد گردید». سوگند خورد که اگر سید جمال نرود او را را خواهم کشت، ولی اگر خودش برود زبان میدهم که پس از عاشورا او را باز گردانم، و شاه هزار تومان باو، دررفت سفر میدهد.
بهبهانی ناگزیر شد بپذیرد و بسید جمال گفت روانه قم گردد. در تاریخ بیداری مینویسد: «آقا سید جمال گفت مقصود همهٔ ما...