کنید که نام نیکی از شما در جهان بماند، و در تاریخ بنویسند بنیاد گزار مجلس و عدالتخانه عینالدوله بوده، و از تو این یادگار در ایران بماند».
عینالدوله پاسخی نگفت و از شنیدن نام «مجلس» ابروها در هم کشید. راستی این بود که او میخواست گوشی باین سخنان ندهد، و اینکه ناگزیر شده و کوشندگان را بتهران باز گردانیده، و آن دستخط شاه را بدستشان داده بود، میخواست همه را نادیده گیرد، و کوشندگانرا با چارهجوییها از نیرو اندازد و از میان برد. او میخواست خود، ایرانرا نیک گرداند، ولی از چه راه؟.. از راه خودکامگی. روزنامهاش حبلالمتین در شمارههای خود دری بنام «اصلاحات جدیده یا خیالات عالیه وزیر اعظم» باز کرده و سخنان درازی میراند. عینالدوله مرد کم دانشی میبود در دربار خودکامه بزرک شده. برو گران میافتاد که نام قانون یا دارالشوری شنود، و یا توده را دلبسته کارهای کشوری بیند. این بود از درون دل دشمنی مینمود. از درخواستهای علماء تنها علاءالدوله را از حکمرانی تهران برداشت و آن دیگرها را بیکبار فراموش ساخت.
در نیمهٔ دوم بهمن یک داستان نابیوسیدهای رخ داد، و آن اینکه شب چهارشنبه هجدهم بهمن (۱۳ ذیقعده)، سعدالدوله وزیر تجارت، و دکتر محمدخان احیاءالملک را، از خانههای خودشان گرفتند و از شهر بیرون راندند: سعدالدوله را بیزد، و دکتر محمدخان را بمازندران.
گناه اینها دانسته نبود. جز آنکه سعدالدوله مرد گردنکشی میبود، و چنانکه گفتیم در برابر عینالدوله ایستاده بکارهای نوز و علاءالدوله خرده میگرفت، و ببازرگانان هواداری مینمود. این رفتار او بگردنکشی و خودخواهی عینالدوله، که این زمان یگانه سررشتهدار ایران میبود و «شاهزاده اتابک اعظم» خوانده میشد، بر میخورد. چنانکه خود او میگفته، از تهران پای پیاده بیرونش میبرند، و قزاقان در راه تازیانه زده و از هیچگونه دژرفتاری باز نمیایستادهاند.
دکتر محمد خان پزشک امینالسلطان بوده، و گویا همین مایهٔ