میانه دولت با علما رو داده بود، و علماء به عبدالعظیم که چند کیلومتری تهران است پناهیده بودند، شاه از روی مهربانی، فرمود رنجش آنان را بردارند و بتهران باز گردانند. دادن دارالشوری، و قانون، و آزادی خامه، و بر پا کردن عدلیه، از روز نخست آرزوی خود شاه میبود که اکنون بدلخواه آنها را داده. پیداست که بسفارتخانه نیز آگاهی درستی از چگونگی نرسیده بوده.
از این شگفتتر آنکه دارندهٔ حبلالمتین که این نوشتهها را از روزنامههای انگلیسی ترجمه گردانیده، همه را راست پنداشته، و از اینکه شاه دارالشوری و آزادی داده، بشادی پرداخته و ستایشگری و چاپلوسی بسیاری نموده، و چند ستون را پر گردانیده بی آنکه نامی از علماء ببرد و از رنجهای آنان سپاس گزارد، که این نمونه دیگری از بدگهری اوست. این بدتر که سپس که از تهران نوشتهها رسیده و دانسته شده که پیش آمد رنگ دیگری داشته، و شاه تنها بدلخواه خود چیزی نداده، و از آنسوی عینالدوله ناخشنود میبوده، بیکبار خاموش گردیده، و چنانکه گفتیم داستانها را پس از گذشتن چند ماهی، در روزنامهاش آورده، و آنهم با بدگویی و نکوهش از علماء توأم میباشد.
بداندیشیهای عین الدوله بهمن ماه با خوشی میگذشت. مردم بنوید دولت امید بسته و باز شدن «عدالتخانه » را می بیوسیدند. میان مردم گفتگو از نوشته شدن قانون میرفت. علماء دید و بازدید میکردند و نزد مردم جایگاه دیگری یافته بودند. در نامهای دیدم، نویسنده که از بدخواهانست، رفتن بهبهانی را بخانه طباطبایی مینویسد و گله میکند که چراغ و لاله در جلوش میکشیدهاند و مردم از پیش و پس روانه گردیده و شاعران شعر میخواندهاند.
گویا در این روزها بود که علماء ببازدید عینالدوله رفتند. طباطبایی باو گفت: «این عدالتخانه که میخواهیم نخست زیانش بخود ماست، چه مردم آسوده باشند و ستم نبینند و دیگر از ما بینیاز گردند و درهای خانههای ما بسته شود. ولی چون عمر من و تو گذشته کاری