و پس از پرسش و نوازش چنین گفت: «پیش از آنکه شما درخواست کنید، من خود میخواستم «عدالتخانه» بر پا گردد. در نیمهٔ شعبان به نظامالملک گفتم آن را برپا گرداند. پس از این هر کاری دارید بخود من باز نمایید...» آقایان در پاسخ سپاس گزاردند. سپس شاه بگله پرداخته چنین گفت: «چرا در پیش آمد سرای بانگ بخود من نگفتید و بیآگاهی از دولت بکار پرداختید؟!..» طباطبایی پاسخ داد: «مشیر الدوله و مشیرالسلطنه هر دو در اینجا هستند. من بارها بآنان گفتم، و نامه هم نوشتم و پاسخی که دادهاند در اینجاست».
در این میان چون مردم در بیرون چشم براه علماء میداشتند و بیتابی مینمودند، شاه آنان را براه انداخت. آنان چون بیرون آمدند مردم با شادی و هایهوی بسیار گردشان را گرفتند، و هر یکی که بخانهٔ خود میرفت دسته از مردم با او رفتند و تا دم خانه رسانیدند. بدینسان کوچندگان پس از یکماه بشهر بازگشتند. بآن خواری و ناتوانی رفته بودند و باین ارجمندی و توانایی باز آمدند.
از فردا مردم دسته دسته بدیدن دو سید و دیگران میرفتند، و شب یکشنبه شهر را چراغان کردند، و بنام «عدالتخانه» جشن و شادمانی بسیار نمودند. عین الدوله از علماء دیدن کرد، و چنانکه درخواست ایشان بود علاءالدوله را از حکمرانی تهران برداشت.
آگاهی از این پیش آمد بروزنامههای اروپا هم رسید و آن را با ستایشی از علماء یاد کردند، ولی آنها «عدالتخانه» را پارلمان یا مجلس شوری معنی میکردند، و در روزنامهها داستان را بنام شورش علماء بر دولت، یاد کرده چنین مینوشتند، که دستگاه خودکامگی از ایران برچیده شده، و شاه بمردم آزادی داده، و دارالشوری برپا خواهد گردید، و آزادی زبان و خامه خواهد بود. بدینسان داستان را بسیار بزرگتر از آنچه بوده میفهمیدند.
علاءالسلطنه سفیر ایران در لندن، نوشتهای بیرون داد که در آن، رو دادن شورشی را در ایران، دروغ شمرد، چیزیکه هست او نیز پیش آمد را، بمعنی دیگری باز نموده چنین نوشت: اندک رنجشی