برگه:TaranehayeKhayyam.pdf/۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۳۱
خیام فیلسوف

باین مطلب بر میخورد که فهم بشر محدود است. از کجا می‌آئیم و بکجا میرویم؟ کسی نمیداند، و آنهائی که صورت حق‌بجانب بخود میگیرند و در اطراف این قضایا بحث مینمایند جز یاوه‌سرائی کاری نمیکنند؛ خودشان و دیگران را گول میزنند. هیچکس به اسرار ازل پی نبرده و نخواهد برد و یا اصلا اسراری نیست و اگر هست در زندگی ما تأثیری ندارد، مثلا جهان چه محدث و چه قدیم باشد آیا به چه درد ما خواهد خورد؟

  چون من رفتم، جهان محدث چه قدیم. (۹۳)  
  تا کی ز حدیث پنج و چار ای ساقی؟  

بما چه که وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نکنیم، آنچه گفته‌اند و بهم بافته‌اند افسانهٔ محض میباشد، معمای کائنات نه بوسیلهٔ علم و نه بدستیاری دین هرگز حل نخواهد شد و بهیچ حقیقتی نرسیده‌ایم. در وراء این زمینی که رویش زندگی میکنیم نه سعادتی هست و نه عقوبتی. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست دمی را که زنده‌ایم دریابیم! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم. بعقیدهٔ خیام کنار کشتزارهای سبز و خرم، پرتو مهتاب که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس میکند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گلهای نو شکفته، یگانه حقیقت زندگی است که مانند کابوس هولناکی میگذرد. امروز را