(ه) خبر بد
باسینو و پرشیا و کراتیانو و نریسا بتهیهٔ لوازم عروسی و زناشویی پرداختند و بیشتر روزها با یکدیگر بسر میبردند.
یک روز در حالی که با دلی خرم باهم نشسته و بیاد زندگانی آیندهٔ خود غرق شادمانی بودند پیکی که از جانب آنتونی آمده از در درآمد و نامهٔ را که با خود داشت بدست باسینو داد، باسینو چون نامه را خواند سخت در اندیشه رفت و آثار غم واندوه بدانگونه بر چهرهٔ او آشکار گردید که پرشیا پنداشت که خبر مرگ یکی از خویشاوندان یا دوستان عزیز او را باو نوشتهاند، و برای اینکه از موضوع آگاه گردد روی بباسینو کرد و گفت در نامه چه نوشته است که از خواندنش چنین غمناک و متفکر شدی؟
باسینو گفت ای یار عزیز: خبری بسیار بد که ناگوارتر از آن خبری نیست، من هنگامی که ترا خواستار شده با کمال صراحت اعتراف کردم که هیچ ندارم، لیکن نمیدانم چه شد که بتو نگفتم که دارایی من از هیچ هم کمتر است و گذشته