مقدمه چاپ اول
سال ۱۳۳۵
امیرکبیر عشقش کشید
مردم عزیزی که زحمت خواندن این کتاب را بخود میدهند اول مرا ببخشند و در ثانی بدانند و آگاه باشند که این دسته گل را من بآب ندادم و کسالت نشر «آثار ناتدل علینا» را نداشتم خداوند مرا آنقدر عقل داد که بدانم مایهای ندارم و کاری ارزشمند نکردم ولی آقای جعفری مدیر محترم مؤسسهٔ امیرکبیر عشقش کشید و خواست پراکندهگوئی مرا جمع و جور کند و چاپ بزند و نامم را در تاریخ ثبت کند و مشهور خاص و عامم سازد دریغ بود لبیک ایشان اجابت نشود بقول مولوی گفت: پیغمبر که چون کوبی دری – عاقبت زآن در برون آید سری– امیرکبیر بدرمان زد و ما سرمان را بیرون آوردیم حاصل این تق و توق کتاب موجودست. اگر امر «امیرکبیر» را ندیده میگرفتم و میگفتم بخدا بنده به تنهائی توی سوراخ نمیروم چه رسد باینکه جارویی بدمم بیندم قبول نمیکردند مردم شماتت میکردند دوست و دشمن میگفتند اقبال بدر خانهٔ فلانی آمد ولی نکبتش نگذاشت در را بگشاید پرندهٔ آبی خوشبختی روی سرش نشست و از بیعرضگی آنرا پراند ناچار دل بدریا زدم و هرچه امیرکبیر گفت شنیدم حاصل این حرف شنوی کتابیست که میخوانید.