برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

*** اواخر مهر ۱۳۱۲ بود در شهر چو افتاده که روز جمعه صفر را دار می زنند روز جمعه در میدان سابق توپخانه مردم بیکار جمع بودند علی میر غضب که یک چشمش کور بود شاد و خندان پای دار ایستاده بود - این هم موجود غریبی بود یا آدم دار میزد یا در خرابه های خندق شهر خال سیاه بازی می کرد - مردم سوت میکشیدند. زنها بهم فشار می آوردند بچه ها از چوب تلگراف بالا میرفتند و بشاخه های درختان آویزان بودند من هم آنروز رفته بودم - بهر رنجی بود خود را روی بام انداختم از آنجا میدان زیر چشمم بود همه را میدیدم نیم ساعتی گذشت چشمها متوجه در ارک بود - یکوقت زار صفر وارد شد.

صفر هیبت رستم داشت، کشیده و بلند بود حله سفیدکار دشتستان را به دوش انداخته بود بی خیال از در ارک بیرون آمد، دو آژان دنبالش بودند چشمش را بمیدان انداخت بعد مردم را دید بعد چوبه دار را صفر همانطور که بنخلستان می رفت از در ارک خارج شد خم بر ابرو نداشت مردم جیغ و داد می کردند لاتها سوت می کشیدند، دل در سینه ها می تپید ناگهان صدای گرم صفر بلند شد همینطور که سنگین می آمد می خواند:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زپولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد