این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
همه مهربانی بر آن کن که شاه | سوی جنگ ترکان نراند سپاه | ۱۲۰۰ | ||||
که ایشان بپشتی من جنگجوی | سوی مرز ایران نهادند روی | |||||
بسی روزرا داده بودم نوید | بسی داده بودم زهر در امید | |||||
چه دانستم ای پهلو نامور | که باشد روانم بدست پدر | |||||
نباید که بینند رنجی براه | مکن جز بنیکی بریشان نگاه | |||||
ازین دژ دلیری ببند منست | گرفتار خمّ کمند منست | ۱۲۰۵ | ||||
بسی زو نشان تو پرسیده ام | همی بد خیال تو در دیده ام | |||||
جز آن بود یکسر سخنهای اوی | ازو باز ماند تهی جای اوی | |||||
که گشتم زگفتار او ناامید | شده لاجرم تیره روز سفید | |||||
ببین تا کدامست از ایرانیان | نباید که آید بجانش زیان | |||||
نشانی که بد داده مادر مرا | بدیدم نبد دیده باور مرا | ۱۲۱۰ | ||||
چنینیم نوشته بد اختر بسر | که من کشته گردم بدست پدر | |||||
چو برق آمدم رفتم اکنون چو باد | بمینو مگر بینمت نیز شاد | |||||
زسختی برستم فروبسته دم | پر آتش دل ودیدگان پر زنم | |||||
نشست از بر رخش رستم چو گرد | پر از خون دل ولب پر از باد سر | |||||
بیآمد به پیش سپه با خروش | دل از کردهٔ خویش پر از درد وجوش | ۱۲۱۵ | ||||
چو دیدند ایرانیان روی اوی | همه بر نهادند بر خاک روی | |||||
ستایش گرفتند بر کردگار | که او زنده باز آمد از کارزار | |||||
چو زآن گونه دیدند پر خاک سر | دریده همه جامه وخسته بر | |||||
بپرسش بگفتند کین کار چیست | ترا دل برین گونه بهر کیست | |||||
بگفت آن شکفتی که خود کرده بود | گرامی پسررا که آزرده بود | ۱۲۲۰ | ||||
همه برگرفتند با او خروش | نماند آن زمان با سپهدار هوش | |||||
چنین گفت با سرفرازان که من | نه دل دارم امروز گوئی نه تن | |||||
شما جنگ توران مجوئید کس | که این بد که من کردم امروز بس | |||||
زواره بیآمد بر پیلتن | دریده بتن جامه وخسته تن |
۸۷