برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  زهرگونه بودم ترا رهنمای نجنبید یکباره مهرت زجای  ۱۱۷۵
  کنون بند بکشای از جوشنم برهنه ببین این تن روشنم  
  چو برخاست آواز کوس از درم بیآمد پر از خون دو رخ مادرم  
  همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست  
  مرا گفت که این از پدر یادگار بدار وببین تا که آید بکار  
  کنون کارگر شد که پیکار گشت پسر پیش چشم پدر خوار گشت  ۱۱۸۰
  چو بکشاد خفتان وآن مهره دید همه جامه بر خویشتن بر درید  
  همی گفت کای کشته بر دست من ستوده بهر جای وهر انجمن  
  همی ناله کرد وهمی کند موی سرش پر زخاک وپر از آب روی  
  همی گفت سهراب کین چاره نیست بآب دو دیده نباید گریست  
  ازین خویشتن کشتن اکنون چسود چنین رفت واین بودنی کار بود  ۱۱۸۵
  چو خورشید تابان زگنبد بگشت نیآمد تهمتن بلشکر زدشت  
  زلشکر بیآمد هشیوار بیست که تا اندر آوردگاه کار چیست  
  دو اسپ اندر آن دشت بر پای بود پر از گرد ورستم دگر جای بود  
  گو پیلتنرا چو بر پشت زین ندیدند گردان در آن دشت کین  
  چنان بدگمان شان کو کشته شد سر نامداران همه گشته شد  ۱۱۹۰
  بکاؤس کی تاختند آگهی که تخت مهی زرستم تهی  
  زلشکر برآمد سراسر خروش برآمد زمانه یکایک بجوش  
  بفرمود کاؤس تا بوق وکوس دمیدند وآمد سپهدار طوس  
  وزآنپس بلشکر چنین گفت شاه که ایدر هیونی سوی رزمگاه  
  بتازید تا کار سهراب چیست که بر شهر ایران بباید گریست  ۱۱۹۵
  اگر کشته شد رستم جنگجوی از ایران یارد شدن پیش اوی  
  بانبوه زخمی بباید زدن بدین رزمگاه هم نباید بدن  
  چو آشوب برخاست از انجمن چنین گفت سهراب با پیلتن  
  که اکنون چو روز من اندر گذشت همان کار ترکان دگرگونه گشت  
۸۶