این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
من ایدون گمانم که تو رستمی | هم از تخمهٔ نامور نیرمی | |||||
چنین داد پاسخ که رستم نیم | هم از تخمهٔ سام نیرم نیم | ۹۱۰ | ||||
که او پهلوانست ومن کهترم | نه با تخت وگاهم نه با افسرم | |||||
از امّید سهراب شد ناامید | بدو تیره شد روی روز سفید |
رزم رستم با سهراب
به آوردگاه رفت ونیزه گرفت | همی مانده از گفت مادر شکفت | |||||
یکی تنگ میدان فرو ساختند | بکوتاه نیزه همی تاختند | |||||
نماند ایچ بر نیزه بند وسنان | بچپ باز بردند هر دو عنان | ۹۱۵ | ||||
بشمشیر هندی برآویختند | همی زآهن آتش فرو ریختند | |||||
برخم اندرون تیغ شد ریز ریز | چه زخمی که پیدا کند رستخیز | |||||
گرفتند از آنپس عمود گران | غمی گشت بازوی کنداوران | |||||
زنیرو عمود اندر آمد بخم | چمان باد پایان وگردان دژم | |||||
زاسپان فرو ریخت برگستوان | زره پاره شد بر میان گوان | ۹۲۰ | ||||
فرو ماند اسپ ودلاور زکار | یکی را نبد دست وبازوش یاز | |||||
تن از خوی پر آب وهمه گام خاک | زبان گشته از تشنگی چاک چاک | |||||
یکی از دگر ایستادند دور | پر از درد باب وپر از رنج پور | |||||
جهان شکفتا که کردار تست | شکسته هم از تو هم از تو درست | |||||
ازین دو یکیرا نجنبید مهر | خرد دور بد مهر ننمود چهر | ۹۲۵ | ||||
همی بچّه را باز داند ستور | چه ماهی بدریا چه در دشت گور | |||||
نداند همی مردم از رنج وآز | یکی دشمنی را زفرزند باز | |||||
بدل گفت رستم که هرگز نهنگ | ندیدم که آید بدینسان به جنگ | |||||
مرا خوار شد جنگ دیو سپید | زمردی شد امروز دلم ناامید | |||||
زدست یکی ناسپرده جهان | نه گردی نه نام آوری از مهان | ۹۳۰ |
۷۵