برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بدو گفت کز چین یکی نیکخواه بنوئی بیآمد بنزدیک شاه  
  بپرسید نامش زفرّخ هجیر بدو گفت که نامش ندارم بویر  
  بدین دژ بدم من بدآن روزگار کجا او بیآمد بر شهریار  
  غمی گشت سهرابرا دل بر آن که جائی نیآمد زرستم نشان  
  نشان داده بود از پدر مادرش همه دید ودیده نبد باورش  ۷۶۵
  همی نام جست از دهان هجیر مگر کآن سخنها شود دلپذیر  
  نبشته بر بر دگر گونه بود زفرمان نکاهد نه هرگز فزود  
  وز آنپس بپرسید کز مهتران کشیده سراپردهٔ بیکران  
  سواران بسیار وپیلان بپای برآید همی نالهٔ کرّه نای  
  یکی گرگ پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرّین سرش  ۷۷۰
  میان سراپرده تختی زده ستاده غلامان بپیش رده  
  چنین گفت که آن پور گودرز گیو که خوانند گردان ورا گیو نیو  
  زگودرزیان مهتر وبهترست به ایران سپه بر دو بهره سرست  
  سرافراز داماد رستم بود بایران زمین همچو او کم بود  
  بدو گفت از آن سو که تابنده شید برآید یکی پرده بینم سفید  ۷۷۵
  زدیبای رومی وپیشش سوار رده برکشیده فزون از هزار  
  پیاده سپردار وژوپین وران شده انجمن لشکری بی کران  
  نشسته سپهدار بر تخت عاج نهاده بر آن عاج کرسی ساج  
  زپرده فروهشته دیبا جلیل غلام ایستاده برش خیل خیل  
  بدو گفت کورا فریبرز خوان که فرزند شاهست وتاج گوان  ۷۸۰
  بدو گفت سهراب کین درخورست که فرزند شاهست وبا افسرست  
  بپرسید از آن زرد پرده سرای یکی ماه پیکر درفشی بپای  
  بگرد اندرش زرد وسرخ وبنفش زهر گونهٔ برکشیده درفش  
  درفشی پس پشت پیکر گراز سرش ماه سیمین وبالا دراز  
  چنین گفت کورا گرازست نام که در جنگ شیران نتابد لگام  ۷۸۵
۶۹