این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدو گفت که آن شاه ایران بود | که بردگهش پیل وشیران بود | |||||
وز آنپس بدو گفت بر میمنه | سواران بسیار وپیل وبنه | |||||
سراپردهٔ بر کشیده سیاه | رده گردش اندر ستاده سپاه | |||||
بگرد اندرش خیمه زاندازه پیش | پس پشت پیلان وبالا زپیش | |||||
زده پیش او پیل پیکر درفش | بنزدش سواران زرّینه کفش | ۷۴۰ | ||||
چنین گفت که آن طوس نوذر بود | درفشش کجا پیل پیکر بود | |||||
بپرسید که آن سرخ پرده سرای | سواران بسی گردش اندر بپای | |||||
یکی شیر پیکر درفش بزر | درفشان یکی درمیانش گهر | |||||
پس پشتش اندر سپاهی گران | همه نیزه داران وجوشن وران | |||||
که باشد مرا نام او بازگوی | بکژّی میآور تباهی بروی | ۷۴۵ | ||||
چنین گفت که آن فرّ آزادگان | سپهدار گودرز کشوادگان | |||||
سپه کش بود گاه کینه دلیر | دو چه پور دارد چو پیل وچو شیر | |||||
که با او نکوشد دلاور نهنگ | نه از دشت ببر ونه از که پلنگ | |||||
بپرسید که آن سبز پرده سرای | یکی لشکری گشن پیشش بپای | |||||
یکی تخت پرمایه اندر میام | زده پیش او اختر کاویان | ۷۵۰ | ||||
بروبر نشسته یکی پهلوان | ابا فرّ وبا سفت ویال گوان | |||||
از آن کس که بر پای پیشش برست | نشته بیک سر ازو برتر است | |||||
یکی باره پیشش ببالای اوی | کمندی فروهشته بر پای اوی | |||||
بدو هر زمان بر خروشد همی | تو گوئی که دریا بجوشد همی | |||||
بسی پیل برگستواندار پیش | همی جوشد آن مرد برجای خویش | ۷۵۵ | ||||
به ایران نه مردی ببالای اوی | نه بینم همی اسپ همتای اوی | |||||
درفشش ببین اژدها پیکرست | بر آن نیزه بر شیر زرّین سرست | |||||
هجیر آنگهی گفت با خویشتن | که گر من نشان گو پیلتن | |||||
بگویم بدین نیکدل شیر مرد | زرستم برآرد بناگاه گرد | |||||
از آن به نباشد که پنهان کنم | زگردن کشان نام او بغگنم | ۷۶۰ |
۶۸