این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
پرسیدن سهراب نام سرداران ایران از هجیر
چو خورشید برداشت زرّین سپرد | زبانه برآورد از چرخ سر | |||||
بپوشید سهراب خفتان جنگ | نشست از بر جرمهٔ مشک رنگ | |||||
برندی برافگند اندر برش | یکی مغفر خسروی بر سرش | ۷۱۵ | ||||
کمندی بغتراک بر شست خم | خم اندر خم وروی کرده دژم | |||||
بیآمد یکی تند بالا گزید | بجائی که ایران سپهرا بدید | |||||
بفرمود تا رفت پیشش هجیر | بدو گفت با من تو کژّی مگیر | |||||
بهر کار در پیش کن راستی | چو خواهی که نگزایدت کاستی | |||||
سخن هرچه پرسم همه راست گوی | بکژّی مکن رای وچاره مجوی | ۷۲۰ | ||||
چو خواهی که یابی رهائی زمن | سرافراز باشی بهر انجمن | |||||
از ایران هر آنچت بپرسم بگوی | متاب از ره راستی هیچ روی | |||||
سپارم بتو گنج آراسته | بیابی بسی خلعت وخواسته | |||||
ورایدون که کژّی بود رای تو | چنین بند وزندان بود جای تو | |||||
چنین داد پاسخ هجیرش که شاه | زمن هرچه پرسد از ایران سپاه | ۷۲۵ | ||||
بگویم همه هرچه دانم بدوی | بکژّی چرا بایدم گفت وگوی | |||||
نه بینی جز از راستی پیشه ام | بکژّی نیآید خود اندیشه ام | |||||
بگیتی به از راستی پیشه نیست | زکژّی بتر هیچ اندیشه نیست | |||||
بدو گفت که از تو بپرسم همه | زگردنکشان وزشاه ورمه | |||||
همه نامداران آن مرزرا | چو گیو وچو طوس وچو گودرزرا | ۷۳۰ | ||||
زبهرام واز رستم نامدار | زهر کت بپرسم بمن بر شمار | |||||
سراپرده از دیبهٔ رنگ رنگ | بدو اندرون خیمهای پلنگ | |||||
به پیش اندرون بسته صد ژنده پیل | بر آن تخت پیروزه برسان نیل | |||||
یکی بزر خورشید پیکر درفش | سرش ماه زرّین غلافش بنفش | |||||
بقلب سپاه اندرون جای کیست | زگردان ایران ورا نام چیست | ۷۳۵ |
۶۷