این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
ابا چاکر وشمع وخنیاگران | بیآمد ورا دید مرده چنان | |||||
شکفت آمدش سخت وخیره بماند | دلیران وگردنکشان بخواند | |||||
بدیشان چنین گفت سهراب شیر | که ای بخردان ویلان دلیر | ۶۹۰ | ||||
یک امشب شمارا نباید غنود | همه شب سر نیزه باید بسود | |||||
که گرگ آمد اندر میان رمه | سگ ومرد را آزمودش همه | |||||
ربود از دلیران یکی گوسفند | بزاری وخواریش خونین فگند | |||||
اگر یاد باشد جهان آفرین | چو نعل سمندم بساید زمین | |||||
زفتراک زین برکشایم کمند | بخواهم زایرانیان کین ژند | ۶۹۵ | ||||
بیآمد نشست از برگاه خویش | گرانمایگانرا همه خواند پیش | |||||
که گرگم شد از رزم من ژنده رزم | نیآمد همی سیر جانم زبزم | |||||
چو برگشت رستم بر شهریار | از ایران سپه گیو بد پاس دار | |||||
بره بر گو پیلتن را بدید | بزد دست وتیغ از نیام برکشید | |||||
یکی بر خروشید چون پیل مست | سپر بر سر آورد وبکشاد دست | ۷۰۰ | ||||
بدانست رستم کز ایران سپاه | بشب گیو آید طلایه براه | |||||
بخندید وآنگه فغان برکشید | طلایه چو آواز رستم شنید | |||||
پیاده بیآمد بنزدیک اوی | چنین گفت کای مهتر نیکجوی | |||||
پیاده کجا بودهٔ تیره شب | تهمتن بگفتار بکشاد لب | |||||
بگفتش بگیو آن کجا کرده بود | چنان شیر مردی بیآزرده بود | ۷۰۵ | ||||
برو آفرین کرد گیو گزین | که بی تو مباد اسپ وگوپال وزین | |||||
وزآنجایگه رفت نزدیک شاه | زترکان سخن گفت واز بزمگاه | |||||
زسهراب واز برز بالای اوی | وز آن بازوی رزم آرای اوی | |||||
که هرگز زترکان چنان کس نخاست | بکردار سروست بالاش راست | |||||
به ایران وتوران نماند بکس | تو گوئی که سام سوارست وبس | ۷۱۰ | ||||
وز آن مشت بر گردن ژنده رزم | کزین پس نیآبد برزم وببزم | |||||
بگفتند وپس رود ومی خواستند | همه شب همی مجلس آراستند |
۶۶