برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  که آمد از ایران سواری چو گرد بزیر اندرش بارهٔ رهنورد  
  تهمتن پذیره شدش با سپاه نهادند بر سر بزرگان کلاه  
  پیاده شدش گیو وگردان بهم برآنکس که برزین بد از بیش وکم  
  از اسپ اندر آمد گو نامدار از ایران بپرسید واز شهریار  
  زره سوی ایران رستم شدند زمانی ببودند ودم بر زدند  ۴۵۰
  بگفت آنچه بشنید ونامه بداد زسهراب چندی سخن کرد یاد  
  زنیک وزبد آگهی داد نیز همان هدیها را بدو داد وچیز  
  تهمتن چو بشنید ونامه بخواند بخندید وزآن کار خیره بماند  
  که مانندهٔ سام گرد از مهان سواری پدید آمد اندر جهان  
  از آزادگان این نباشد شکفت زترکان چنین یاد نتوان گرفت  ۴۵۵
  نگوید کس این نامدار از کجاست ندانم کنون کین سوار از کجاست  
  من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم وهست او کودکی  
  هنوز آن گرامی نداند که جنگ توان کرد گاه شتاب ودرنگ  
  فرستادمش زر وگوهر بسی بر مادر و بدست کسی  
  چنین پاسخ آمد که این ارجمند بسی بر نیآید که گردد بلند  ۴۶۰
  همی می خورد با لب شیر بوی شود بیگمن خود پرخاشجوی  
  چو آیدش هنگام بازوی شیر بسی سروانرا سر آرد بزیر  
  ازینسان که گوئی تو ای پهلوان که آمد سوی رزم ایرانیان  
  زباره هجیر دلاور فکند بستش سراسر بخمل کمند  
  نباشد چنین کار آن بچه شیر وگر چند گشتست گرد ودلیر  ۴۶۵
  بیآ تا کنون سوی ایران شویم بشادی سوی کاخ دستان شویم  
  ببینیم تا رای این کار چیست همین پهلوان ترک فرخنده کیست  
  نیآمد سوی کاخ دستان فراز یل پهلوان رستم سرفراز  
  خود وگیو در کاخ خرّم شدند زمانی نشستند وبی غم شدند  
  دوم باره اش آفرین کرد گیو که ای پهلوان جهان گرد نیو  ۴۷۰
۵۶