این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
یکی پهلوانست گرد ودلیر | بتن ژنده پیل وبدل نرّه شیر | |||||
از ایران ندارد کسی تاب اوی | مگر تو که تیره کنی آب روی | |||||
چنین دان کاندر جهان جز تو کس | نباشد بهر کار فریادرس | |||||
دل وپشت گردان ایران توئی | بچنگال ونیروی شیران توئی | |||||
ستانندهٔ شهر مازندران | کشایندهٔ بند هاماوران | ۴۲۵ | ||||
زگرز تو خورشید گریان شود | زتیغ تو ناهید بریان شود | |||||
چو گرد پی رخش تو نیل نیست | هم آورد تو در جهان پیل نیست | |||||
کمند تو بر شیر بند افگند | سنان تو بر که گزند افگند | |||||
توئی در همه بد در ایران پناه | زتو بر فرازند گردان کلاه | |||||
گزاینده کاری نو آمد به پیش | کز اندیشهٔ آن دلم گشت ریش | ۴۳۰ | ||||
نشستند گردان ایران بهم | بخوانند این نامهٔ گژدهم | |||||
بدآنگونه دیدند گردان نیو | که نزد تو آید گرانمایه گیو | |||||
بنزد تو آرد همان نامه را | بدانی بد ونیک این خامه را | |||||
چو نامه بخوانی بروز وبشب | مکن داستانرا کشاده دو لب | |||||
اگر دستهٔ گل بدستست مبوی | یکی تیز کن مغز وبنمای روی | ۴۳۵ | ||||
مگر با سواران بسیار هوش | ززابل برانی برآری خروش | |||||
برآنسان که گژدهم از آن یاد کرد | جز از تو نباشد ورا هم نبرد | |||||
چو نامه بمهر اندر آمد بداد | بگیو دلاور بکردار باد | |||||
بگیو آنگهی گفت بشتاب زود | عنان تگاور بباید بسود | |||||
نباید که چون نزد رستم رسی | بزابل بمانی وگر بغنوی | ۴۴۰ | ||||
اگر شب رسی روزرا باز گرد | بگویش که تنگ اندر آمد نبرد | |||||
وگر نه فراز آمد این مرد گرد | بداندیشرا خرد نتوان شمرد | |||||
ازو نامه بستد هم اندر شتاب | برفت ونکرد ایچ آرام وخواب | |||||
شب وروز تازان چو باد دمان | نه پروای آب ونه اندوه نان | |||||
چو نزدیکی زابلستان رسید | خروش طلایه بدستان رسید | ۴۴۵ |
۵۵