این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چو خندان شد وچهره شاداب کرد | ورا نام تهمینه سهراب کرد | |||||
چو یکماه شد همچو یکسال شد | برش چون بر رستم زال بود | |||||
چو سه ساله شد ساز میدان گرفت | به پنجم دل شیران مردان گرفت | ۱۴۰ | ||||
چو ده ساله شد زآن زمین کس نبود | که یارست با او نبرد آزمود | |||||
بر مادر آمد بپرسید ازوی | بدو گفت گستاخ با من بگوی | |||||
که من چون زهمشیرگان برترم | همی زآسمان برتر آمد سرم | |||||
زتخم کیم وز کدامین گهر | چه گویم چو پرسند نام پدر | |||||
گرین پرسش از من تو داری نهان | نمانم ترا زنده اندر مهان | ۱۴۵ | ||||
بدو گفت مادر که بشنو سخن | برین شادمان باش وتندی مکن | |||||
تو پور گو پیلتن رستمی | زدستان سامی واز نیرمی | |||||
ازیرا سرت زآسمان برترست | که تخم تو زین نامور گهرست | |||||
جهان آفرین تا جهان آفرید | سواری چو رستم نیآمد پدید | |||||
چو سام نریمان بگیتی نبود | نیارست گردون سرشرا بسود | ۱۵۰ | ||||
یکی نامهٔ رستم جنگجوی | بیآورد وبنمود پنهان بدوی | |||||
سه یاقوت رخشان وسه بدره زر | کز ایران فرستاده بودش پدر | |||||
بدآنگاه که او زاده بودش زمام | فرستاده بودش پدر با پیام | |||||
بگفتش تو اینرا بخوبی نگر | که بایست فرستاد ای پر هنر | |||||
دگر گفت افراسیاب این سخن | نیابد که داند زسر تا به بن | ۱۵۵ | ||||
که او دشمن نامور رستمست | بتوران زمین زو همه ماتمست | |||||
مبادا که گردد بتو کینخواه | زخشم پدر پور سازد تباه | |||||
پدر گر بداند که تو زین نشان | شدستی سرافراز گردنکشان | |||||
چو داند بخواند ترا نزد خویش | دل مادرت گردد از درد ریش | |||||
چنین گفت سهراب کاندر جهان | ندارد کسی این سخن در نهان | ۱۶۰ | ||||
بزرگان جنگ آور از باستان | زرستم زنند این زمان داستان | |||||
نبرده نژادی که چون این بود | نهان کردن از من چه آئین بود |
۴۳