این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چنین داد پاسخ که تهمینهام | تو گوئی که از غم بدو نیمهام | |||||
یکی دخت شاه سمنگان منم | ز پشت هژبر و پلنگان منم | |||||
بگیتی ز شاهان مرا جفت نیست | چو من زیر چرخ کبود اندکیست | |||||
ز پرده برون کس ندیده مرا | نه هرگز کس آوا شنیده مرا | |||||
بکردار افسانه از هر کسی | شنیدستهام داستانت بسی | ۹۵ | ||||
که از دیو و شیر و و پلنگ و هننگ | نترسی و هستی چنین تیزچنگ | |||||
شب تیره تنها بتوران شوی | بگردی بر آن مرز و هم نغنوی | |||||
بتنها یکی گور بریان کنی | هوا را بشمشیر گریان کنی | |||||
بدرّد دل شیر و چرم پلنگ | هرآنگه که گرز تو بیند بچنگ | |||||
برهنه چو تیغ تو بیند عقاب | نیارد بنخچیر کردن شتاب | ۱۰۰ | ||||
نشان کمند تو دارد هزبر | ز بیم سنان تو خون بارد ابر | |||||
چو این داستانها شنیدم ز تو | بسی لب بدندان گزیدم ز تو | |||||
بجستم همی کتف و یال و برت | برین شهر کرد ایزد آبشخورت | |||||
تراام کنون گر بخواهی مرا | نه بیند جزین مرغ و ماهی مرا | |||||
یکی آن که بر تو چنین گشتهام | خرد را ز بهر هوا هشتهام | ۱۰۵ | ||||
و دیگر که از تو مرا کردگار | نشاند یکی پورم اندر کنار | |||||
مگر چون تو باشد بمردی و زور | سپهرش دهد بهره کیوان و هور | |||||
سه دیگر که اسپت بجای آورم | سمنگان سراسر بپای آورم | |||||
سخنهای آن ماه آمد به بن | تهمتن سراسر شنید آن سخن | |||||
چو رستم بر آنسان پری چهره دید | ز هر دانشی نزد او بهره دید | ۱۱۰ | ||||
و دیگر که از رخش داد آگهی | ندید ایچ فرجام جز فرّهی | |||||
بفرمود تا موبدی پرهنر | بیآید بخواهد ورا از پدر | |||||
چو بشنید شاه این سخن شاد شد | بسان یکی سرو آزاد شد | |||||
بدآن پهلوان داد مر دخت خویش | بر آنسان که بودست آئین و کیش | |||||
بخشنودی و رای و فرمان اوی | بخوبی بیآراست پیمان اوی | ۱۱۵ |
۴۱