برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  تو مهمان ما باش وتندی مکن بکام تو گردد سراسر سخن  
  یک امشب بمی شاد داریم دل وز اندیشه آزاد داریم دل  
  که تندی وتیزی نیآید بکار بنرمی بر آید زسوراخ مار  ۷۰
  پی رخش رستم نگردد نهان چنان بارهٔ نامور در جهان  
  بجوئیم رخشت بیآریم زود ایا پر هنر مرد کار آزمود  
  تهمتن زگفتار او شاد شد روانش از اندیشه آزاد شد  
  سزا دید رفتن سوی خان اوی شد از مژده دلشاد مهمان اوی  
  سپهبد بدو داد بر تخت جای همی بود چون بنده پیشش بپای  ۷۵
  زشهر وزلشکر سرانرا بخواند همه بد سگالان زپیشش براند  
  بفرمود خوایگرانرا که خوان بیآرند وبنهند پیش گوان  
  بدآن تا تهمتن نباشد دژم نشستند با رودسازان بهم  
  گسارندهٔ باده ورود وساز سه چشم وگل رخ بتان طراز  
  چو شد مست وهنگام خواب آمدش همی از نشستن شتاب آمدش  ۸۰
  سزاوار اوی جای آرام وخواب بیآراست وبنهاد مشک وگلاب  

آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان بنزد رستم

  چو یکبهره از تیره شب بر گذشت شب آهنگ بر چرخ گردان بگشت  
  سخن گفتن آمد نهفته براز در خوابگه نرم کردند باز  
  یکی بنده شمع معنبر بدست خرامان بیآمد ببالین مست  
  پسش پرده اندر یکی ماه روی چو خورشید تابان پر از رنگ وبوی  ۸۵
  دو ابرو کمان ودو گیسو کمند ببالا بکردار سرو بلند  
  دو رخ چون عقیق بمانی برنگ دهان چو دل عاشقان گشته تنگ  
  روانش خرد بود وتن جان پاک تو گفتی که بهره ندارد زخاک  
  گو رستم شیر دل خیره ماند برو آفرینهای یزدان بخواند  
  بپرسید ازو گفت نام تو چیست چه جوئی شب تار کام تو چیست  ۹۰
۴۰