برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

سهراب


آغاز داستان سهراب

  کنون رزم سهراب ورستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو  
  یکی داستان است پر آب چشم دل نازک از رستم آید بخشم  
  اگر تند بادی برآید زگنج بخاک افگند نارسیده ترنج  
  ستمگاره خوانیمش ار دادگر هنرمند گوئیمش ار بی هنر  
  اگر مرگ دادست بی داد چیست زمرگ همه بانگ وفریاد چیست  ۵
  از این راز جان تو آگاه نیست وزین پرده اندر ترا راه نیست  
  همه تا در آز رفته فراز بکس در نشد این در آز باز  
  برفتن اگر بهتر آیدت جای گر آرام گیری بدیگر سرای  
  نخستین بدل مرگ بستایدی دلیر وجوان خاک نیساودی  
  اگر آتشی گاه افروختن بسوزد عجب نیست از سوختن  ۱۰
  بسوزد چو در سوزش آید درست چو شاخ نو از بیخ کهنه برست  
  دم مرگ چون آتش هولناک ندارد زبرنا وفرتوت باک  
  جوانرا چه باید بگیتی طرب که نی مرگرا هست پیری سبب  
  درین جای رفتن بجای درنگ بر اسپ قضا گر کشد مرگ تنگ  
  چنان دان که دادست بیداد نیست چو داد آمدست جای فریاد نیست  ۱۵
  جوانی وپیری بنزد اجل یکی دان چو دینرا نخواهی خلل  
  دل از گنج ایمان گر آگندهٔ ترا خامشی به که تو بندهٔ  
  پرستش همان پیشه کن با نیاز همان کار روز پسین را بساز  
  برین کار یزدان ترا کار نیست اگر دیو با جانب انبار نیست  
  بگیتی درین کوش چون بگذری که انجام اسلام با خود بری  ۲۰
  کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین کو با پدر چون بجست  
۳۷