این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
که او چند سختی ببرد و نمود | بتوران مرا جست و رنج آزمود | |||||
اگر نیز رنجی نبودی جزین | که با من بیآمد بتوران زمین | |||||
سرافراز دو پهلوان و سپاه | پس ما بیآمد چو آتش براه | |||||
من آن دیدم از گیو کز پیل مست | نبیند بهندوستان بت پرست | ۱۱۹۰ | ||||
گمانی نبودم که هرگز نهنگ | ز دریا بیآید بدینسان بجنگ | |||||
چنان لشکر گشن و دو پهلوان | هزیمت گرفتند پیر و جوان | |||||
وزآنپس که پیران بیآمد چو شیر | میان بسته و بادپایی بزیر | |||||
بینداخت بر یال و ترگش کمند | سر پهلوان اندر آمد ببند | |||||
بخواهشگری رفتم ای شهریار | وگرنه بکندی سرش زار خوار | ۱۱۹۵ | ||||
بدآن کو ز درد پدر خسته بود | ز بد گفتن ما زبان بسته بود | |||||
مرا او رهانید و مادر بهم | ز چنگال آشفته شیر دژم | |||||
اگر نه مرا هم بسان پدر | همی خواست از تن جدا کرد سر | |||||
همی تا لب رود جیحون ز جنگ | نیآسود با گرزهٔ گاورنگ | |||||
سرنجام بگذاشت جیحون بخشم | بآب و بخشکی نیفگند چشم | ۱۲۰۰ | ||||
کسی را که چون او بود پهلوان | سر گرد بماند همیشه جوان | |||||
چو کاوُس گفتار خسرو شنید | رخانش بکردار گل بشکفید | |||||
سر گیو بگرفت اندر کنار | ببوسید روی و سرش بی شمار | |||||
بگودرز بر شه گرفت آفرین | بر آن کشور و بوم و بر همچنین | |||||
چنین خلعتش داد کاندر جهان | نبد دیده کس از کهان و مهان | ۱۲۰۵ | ||||
نبشتند منشور بر پرنیان | خراسان و ری و قم و اصفهان | |||||
ورا داد سالار جمشید فر | دلاور بخورشید بر برد سر | |||||
کشیدی ورا گفت بسیار رنج | کنون بر خور ای رنج دیده ز گنج | |||||
همانگاه گودرز و گودرزیان | کشادند بر آفرینها زبان | |||||
نهادند سر یکسره بر زمین | همی خواند هر کس برو آفرین | ۱۲۱۰ | ||||
فرنگیس را گلشن زرنگار | بیآراست با طوق و با گوشوار |
۲۶۸