برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بمرو وبنشاپور وبلخ وهری فرستاد هرسو یکی لشکری  
  جهانی پر از داد شد یکسره همی روی برگاشت گرگ از بره  
  زبس گنج وزیبای وفرّهی پری مردن ودیو گشتش رهی  
  همی پیش کاؤس کهتر شدند همه تاجدارانش لشکر شدند  ۴۲۰
  جهان پهلوانی برستم سپرد همه روزگار بهی زو شمرد  
  یکی جای کرد اندر البرز کوه که دیو از چنان رنجها بد ستوه  
  بفرمود تا سنگ خارا کنند دو خانه برو هر یکی ده کمند  
  بیآراست آخر بسنگ اندرون زپلاد میخ وزخارا ستون  
  ببستند اسپان جنگی دروی هم اشتر عماری کش وراه جوی  ۴۲۵
  یکی خانه را زآبکینه بساخت زبرجد بهر جای اندر نشاخت  
  چنین جای بودش خرام وخورش که باشدش از خوردنی پرورش  
  زجزع یمانی یکی گنبدی نشستنگه نامور موبدی  
  از ایران چنین جایگاه کرد راست که دانش از آنجای هرگز نکاست  
  دو خانه زبهر سلچ نبرد بفررمود واز نقرهٔ خام کرد  ۴۳۰
  یکی کاخ زرّین زبهر نشست برآورد بالاشرا بر دو شست  
  زپیروزه کرده بر او نگار بر ایوانش یاقوت کرده بکار  
  چنین جایگاهی که دل خواست راست که روزی بیفزود وهرگز نکاست  
  نبودی تموز ایچ پیدا ازوی هوا عنبرین بود وبارانش می  
  همه ساله روشن بهاران بدی گلان چون رخ غمگسران بدی  ۴۳۵
  زدرد وغم ورنج دل دور بود بدیرا تن دیو رنجور بود  
  بخواب اندر آمد سر روزگار زخوبی واز داد آموزگار  
  برنجش گرفتار دیوان بدند زبادافرهٔ وی غریوان بدند  
۲۱