این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
یکی سخت سوگند را یاد کن | بپیمان تن بسته آزاد کن | |||||
که نگشاید این بند من هیچکس | گشاینده گلشهر خواهیم و بس | |||||
کجا مهتر بانوان تو اوست | وزو نیست پیدا ترا مغز و پوست | |||||
بدآن گشت همداستان پهلوان | بسوگند بخرید اسپ و روان | ۹۸۰ | ||||
که نگشاید این بند را کس براه | ز گلشهر سازد وی این دستگاه | |||||
بدو داد اسپ و دو دستش ببست | وز آن پس بفرمود تا برنشست | |||||
فرنگیس و کیخسرو خوبچهر | ببر در گرفتند او را بمهر | |||||
برفت و همی خواند او آفرین | ابر شاه و بر پهلوان زمین |
یافتن افراسیاب پیرانرا براه
چو از خسرو آگه شد افراسیاب | بدو تیره شد تابش آفتاب | ۹۸۵ | ||||
بزد نای نای روئین بر نشاند | ز ایوان بکردار آتش براند | |||||
دو منزل یکی کرد و آمد دمان | همی جست بر سان تیر از کمان | |||||
بیآورد لشکر بدآن رزمگاه | که آورد کلباد بد با سپاه | |||||
همه مرز لشکر پراگنده دید | بهر جای بر مردم افگنده دید | |||||
بپرسید کاین پهلوان با سپاه | کی آمد از ایران بدین رزمگاه | ۹۹۰ | ||||
نبود آگهی کس ز جنگآوران | که بگذشت از اینسان سپاهی گران | |||||
که برد آگهی نزد آن دیوزاد | که آنجا سیاوخش دارد نژاد | |||||
اگر خاک بودیش پروردگار | ندیدی دو چشم من این روزگار | |||||
سپهرم بدو گفت آسان بدی | اگر دل ز لشکر هراسان بدی | |||||
یکی گیو گودرز بودست و بس | سوار ایچ با او ندیدیم کس | ۹۹۵ | ||||
ستوه آمد از جنگ یکتن سپاه | چنان رفت گیو و فرنگیس و شاه | |||||
چو بشنید رنگ رخش زرد شد | ز گردون دل او پر از درد شد | |||||
ورا داد پاسخ که آمد پدید | سخن هر چه گوشم ز دانا شنید |
۲۵۹