این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
تو و مادرت هر دو از چنگ دیو | برون آوریدم برای و بریو | ۹۵۵ | ||||
سزد گر من از چنگ این اژدها | بفرّ و ببخت تو یابم رها |
رها کردن فرنگیس پیران را از گیو
بکیخسرو آنگه نگه کرد گیو | بدآن تا چه فرمان دهد شاه نیو | |||||
فرنگیس را دید دیده پرآب | زبان پر ز نفرین افراسیاب | |||||
بگیو اینچنین گفت کای سرافراز | چشیده چنین رنج راه دراز | |||||
چنان دان کین پیر سر پهلوان | خردمند و رادست و روشن روان | ۹۶۰ | ||||
پس از دادگر دادور رهنمون | بدآن کو رهانید ما را ز خون | |||||
ز بد مهر او پردهٔ جان ماست | وزین کردهٔ خویش زنهار خواست | |||||
بما بخشش ای نامور تو کنون | که هرگز نبد بر بدی رهنمون | |||||
بدو گفت گیو ای سر بانوان | انوشه جوان باد شاه جهان | |||||
یکی سخت سوگند خوردم بماه | بتاج و بتخت سرافراز شاه | ۹۶۵ | ||||
که گر دست یابم بدو روز کین | کنم ارغوانی بخونش زمین | |||||
بدو گفت کیخسرو ای شیرفش | روانرا ز سوگند یزدان مکش | |||||
کنون دل بسوگند گستاخ کن | بخنجر وراگوش سوراخ کن | |||||
چو از خنجرت خون چکد بر زمین | هم از مهر یاد آیدت هم ز کین | |||||
دل شاه پهلو برو گرم دید | رخانش پر از آب و آزرم دید | ۹۷۰ | ||||
بشد گیو و گوشش بخنجر بسفت | ز سوگند بر تن درستی گرفت | |||||
چنین گفت پیران ازین پس بشاه | که نتوان پیاده شدن تا سپاه | |||||
بفرمای کاسپم دهد باز نیز | چنان دان که بخشیدهٔ جان و چیز | |||||
بگیو آنگهی گفت شاه دلیر | که اسپش مرا بخش ای نرّه شیر | |||||
بدو گفت گیو ای دلیر سپاه | چرا سست گشتی بآوردگاه | ۹۷۵ | ||||
اگر خواهی این بادپای روان | دو دستت ببندم ببند گران |
۲۵۸