این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
اگر آهنین کوهی ای یکسوار | چو مور اندر آیند گردت هزار | |||||
کنند آن زره در برت چاک چاک | چو مردار بی سر کشندت بخاک | |||||
یکی داستان زد هژبر دمان | که چون بر گوزنی سر آرد زمان | ۸۸۵ | ||||
زمانه همی دم برو بشمرد | بیآید دوان پیش من بگذرد | |||||
زمان آوریدت کنون پیش من | همان پیش آن نامدار انجمن | |||||
از آنپس بغرّید گیو سترگ | سر سرکشان پهلوان بزرگ | |||||
که ای ترک بد گوهر دیوزاد | که چون تو سپهبد بگیتی مباد | |||||
بکین سیاوش مرا دیدهٔ | همانا که زخمم پسندیدهٔ | ۸۹۰ | ||||
که چندان بزرگان هم از ترک و چین | که شد کشته بر دست من روز کین | |||||
بتاراج دادم همه خان تو | گزند آمد از من ابر جان تو | |||||
دو مهتر زنت بود بر انجمن | اسیر آوریدم کشان از ختن | |||||
یکی خواهرت بود و دیگر زنت | که لرزان بدندی بجان و تنت | |||||
دو ترک دژم را چون من دیدمش | بکهتر یکی بنده بخشیدمش | ۸۹۵ | ||||
نمودی بمن پشت همچون زنان | برفتی غریوان و هویه کنان | |||||
ترا خود همی مرد باید چو زن | میان یلان لاف مردی مزن | |||||
کزین ننگ تا جاودان مهتران | بگریند با رود و رامشگران | |||||
که تنها همی گیو خسرو ببرد | همه نامتان ننگ باید شمرد | |||||
و دیگر بزرگان روی زمین | چه فغفور و قیصر چه خاقان چین | ۹۰۰ | ||||
بزرگان و خویشان کاؤس شاه | دلیران و گردان زرّین کلاه | |||||
همه دخت رسم همی خواستند | همی بر دلش خواهش آراستند | |||||
بدامادیش کس فرستاد طوس | تهمتن برو کرد چندین فسوس | |||||
تهمتن ز پیمانشان سر بتافت | از ایشان سزاوار خود کس نیافت | |||||
بگیتی نگه کرد رستم بسی | ز گردان پسندش نیآمد کسی | ۹۰۵ | ||||
بمن داد رستم گزین دخترش | که بودی گرامیتر از افسرش | |||||
مهین دخت بانو گشسپ سوار | بمن داد گردنکش نامدار |
۲۵۵